داستان کوتاه ماشین مشدی ممدلی، نه بوق داره نه صندلی

داستان کوتاه ماشین مشدی ممدلی، نه بوق داره نه صندلی

درباره‌ی ماشین مشدی ممدلی روایت‌های شنیدنی بسیاری نقل شده است که شاید همه‌ی آن‌ها واقعیت نداشته باشد. مرحوم مشهدی محمدعلی از درشکچه‌چی‌های تهران قدیم بود که به‌خاطر شغلش همه او را می‌شناختند. مشدی ممدلی صاحب چند رأس اسب و درشکه بود و در میان سورچی‌های تهران نفوذ فوق‌العاده‌ای داشت. خودش مالک چند درشکه بود و در شهر کار می‌کرد.
مردم هر روز او را می‌دیدند و برایش دست بلند می‌کردند و با او سلام و علیک داشتند. بعد از رواج اتومبیل، کسب و کار سورچی‌ها کساد شد. مشدی ممدلی هم چند دستگاه اتوبوس کوچک خرید و بدین ترتیب شخصیت تازه‌ای یافت. در آن زمان، شوفری شغلی محبوب و مورد احترام مردم بود و بسیاری از جوانان آرزو داشتند که روزی شوفر شوند.
سرشناسی و شهرت مشدی ممدلی سورچی و حسن خلق او سبب شده بود بچه‌های شیطان و بازیگوش تهران تا او را در درشکه‌اش می‌دیدند سر به سرش بگذارند. بعدها که مشدی ممدلی ماشین هم خرید دنبال ماشینش می‌دویدند و دسته‌جمعی این شعر مشهور را می‌خواندند:

ماشین مشدی ممدلی - نه بوق داره نه صندلی
با پرده های مخملی - با چوب‌های جنگلی
صندلی‌هاش فنر داره - شوفر بی‌هنر داره
بالاخره تو صف شدم - با پررویی به این و اون تنه زدم
توی اُتول سوار شدم - آب‌لمبو چون انار شدم
لهیده چون هلو شدم - سیاه چون لولو شدم
برشته چون لبو شدم - دایی بودم عمو شدم

این ترانه تا جایی شهرت یافت که یکی از شعرا (غلامرضا روحانی) آن را در قالب یک ترجیع‌بند بازسرایی کرد و هنرمند موسیقی‌شناس، مرحوم بدیع‌زاده، آن را در دستگاه موسیقیایی ماهور تنظیم و اجرا کرد.
حسن فرازمند در روزنامه‌ی اطلاعات یکی از حکایت‌های که درباره‌ی مشدی ممدلی بود را چنین نقل می‌کند که مشهدی محمدعلی از پول‌دارهای معروف تهران بود و زمانی که خیابان‌های تهران سنگ‌فرش و یا خاکی بوده، صاحب یک اتومبیل استون مارتین بوده‌ است. راننده‌ی وی در خیابان‌های شهر مسافرکشی می‌کرده و از آن‌جا که مشهدی محمدعلی خسیس بوده‌ است، به وضعیت خودروی خود رسیدگی نمی‌کرد، به گونه‌ای که صندلی‌هایش تق‌ و‌ لق، سپرها و گل‌گیرهایش آویزان و بدون بوق و چراغ بوده‌ و با گذر از خیابان صدا می‌داده‌ است.
مشدی ممدلی سورچی به رحمت خدا رفت و دیگر اثری از درشکه و اتوبوسش بر جای نماند، اما هنوز پس از هفتاد هشتاد سال، وقتی مردم ماشین قراضه‌ای می‌بینند زیر لب این ترانه را زمزمه می‌کنند.

 

ترانه‌ی ماشین مشدی ممدلی، سروده‌ی غلامرضا روحانی
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بی‌معطلی
این اتولی که من میگم، فورد قدیم لاریه
رفتن توی این اتول، باعث شرمساریه
نه بابِ کورس شهریه، نه قابل سواریه
بار کشیده بسکی از، قزوین و رشت و انزلی
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بی‌معطلی
ماشین مشدی ممدلی، صندلیاش فنر داره
بلیت‌فروش مشدی و، شوفُر بی هنر داره
بهر مسافرینِ خود، زحمت و دردسر داره
رفتن با اتول بود، باعث کوری و شلی
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بی‌معطلی
مسافر از بوی اتول، تا می‌شینه کسل می‌شه
از متلک شنیدن و، بورشدن خجل می‌شه
بسکی فشار میاد به او، دچار دردِ دل می‌شه
پاره شود لباس اگر، گیر کند به صندلی
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بی‌معطلی
این اتولی که از قفس، تنگ‌تر و کوچیک‌تره
جای چهل مسافر، گنده و چاق و لاغره
شوفره بس که ناشیه، اتول همیشه پنچره
راه نرفته درمی‌ره، لاستیکِ چرخِ اولی
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بی‌معطلی
این اتولِ شکسته از، سیستم قدیمیه
تایر اون قراضه و، پیستون اون لحیمیه
شوفره دائما پیِ، لوده‌گری و لیمیه
سربالایی نمی‌کشه، مگر با خیلی معطلی
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بی‌معطلی
بس که ماشالا محکمه، راه نرفته پنچره
از حلبی شکسته‌ها، ساخته مبل و صندلی
ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بی‌معطلی

 

نگاره: Mydadsphotos.shendy.co.uk
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۳ مشارکت کننده