داستان کوتاه نباید اخبار ناگوار را به یکباره گفت

داستان کوتاه نباید اخبار ناگوار را به یکباره گفت

آرتور بوخوالد داستان زیر را در تایید این‌که نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می‌کند:
مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:
- جرج از خانه چه خبر؟
- خبر خوشی ندارم قربان، سگ شما مرد.
- سگ بیچاره پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟
- پرخوری قربان!
- پرخوری؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟
- گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.
- این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟
- همه‌ی اسب‌های پدرتان مردند قربان!
- چه گفتی؟ همه‌ی آنها مردند؟
- بله قربان. همه‌ی آن‌ها از کار زیادی مردند.
- برای چه این قدر کار کردند؟
- برای این‌که آب بیاورند قربان!
- گفتی آب؟ آب برای چه؟
- برای این‌که آتش را خاموش کنند قربان!
- کدام آتش را؟
- آه قربان! خانه‌ی پدر شما سوخت و خاکستر شد.
- پس خانه‌ی پدرم سوخت؟ علت آتش‌سوزی چه بود؟
- فکر می‌کنم که شعله‌ی شمع باعث این کار شد. قربان!
- گفتی شمع؟ کدام شمع؟
- شمع‌هایی که برای تشیع جنازه‌ی مادرتان استفاده شد قربان!
- مادرم هم مرد؟
- بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان!
- کدام حادثه؟
- حادثه‌ی مرگ پدرتان قربان!
- پدرم هم مرد؟
- بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.
- کدام خبر را؟
- خبرهای بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ندارید. من جسارت کردم قربان! خواستم خبرها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!

 

نوشته‌ی آرتور بوخوالد، طنزنویس مشهور آمریکایی.
نگاره: Frank Watson Wood (en.artsdot.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۴ مشارکت کننده