داستان کوتاه چو فردا شود، فکر فردا کنیم

داستان کوتاه چو فردا شود، فکر فردا کنیم

برخلاف خیلی‌ها که برای این ضرب المثل معنای منفی ذکر می‌کنند و اعتقاد دارند که این ضرب المثل چون معنای دوراندیشی نمی‌دهد، یک ضرب المثل منفی است، در فرهنگ عامه این ضرب المثل اصلا معنای منفی ندارد و دقیقا به همان معنایی به‌کار می‌رود که نظامی گنجوی در اسکندرنامه به‌کار برده است:
در داستان اسکندر و کنیزک چینی، اسکندر می‌گوید نباید برای فردا و غمی که نیامده، غصه خورد. این بیت‌ها عصاره‌ی داستان است از نگاه نظامی:

چو دی رفت و فردا نیامد پدید - به شادی یک امشب بباید برید
چنان به که امشب تماشا کنیم - چو فردا رسد کار فردا کنیم
غم نامده خورد نتوان به زور - به بزم اندرون رفت نتوان به گور

این ضرب المثل زمانی به‌کار می‌رود که بگویند نباید اندیشیدن به سختی‌هایی که نیامده، انگیزه‌ای شود تا اکنون را از دست بدهیم.

 

و اما داستانی که به این ضرب المثل معنای منفی می‌دهد:
جمال‌الدین ابواسحاق اینجو از امیرزادگان دولت چنگیزی بود که به علت ضعف دولت مغول و امرای چوپانی بر قسمت جنوبی ایران دست یافت و در شهر شیراز به نام شاه ابواسحاق به سلطنت نشست. ابواسحاق پادشاهی خوش‌خلق و پاکیزه سیرت بوده، اما همواره به عیش و عشرت اشتغال داشته، معظمات امور پادشاهی را وقعی نمی‌نهاده است.
حکایت کنند در سال ۷۵۴ هجری محمد مظفر از یزد لشکر کشید و به قصد ابواسحاق به شیراز آمد. شاه ابواسحاق به عیش و عشرت مشغول بود و هر چه امرا و بزرگان گفتند که: «اینک خصم رسید.» تغافل می‌کرد تا حدی که گفت: «هر کس از این نوع سخن در مجلس من بگوید او را سیاست کنم.»
به همین جهت هیچ کس جرئت نمی‌کرد خبر دشمن به او دهد تا این‌که مظفر امیر مبارزالدین و سپاهیانش به دروازه‌ی شیراز رسیدند. موقع باریک و حساس بود ناگزیر به شیخ امین‌الدوله‌ی جهرمی ندیم و مقرب شاه ابواسحاق متوسل شدند و او چون خطر را از نزدیک دید از شاه خواست که بر بام قصر رویم زیرا تماشای بهار و تفرج ازهار در جای بلند و مرتفع بیشتر نشاط انگیزد و انبساط آورد!
خلاصه با این تدبیر شاه را بر بام کوشک برد. شاه ابواسحاق دید که دریای لشکر در بیرون شهر موج می زند. پرسید که: «این چه آشوب است؟»
گفتند: «صدای کوس محمد مظفر است.»
فرمود که: «این مردک گرانجان ستیزه‌روی هنوز این‌جاست؟» و یا به روایت دیگر تبسمی کرد و گفت: «عجب ابله مردکی است محمد مظفر، که در چنین نوبهاری خود را و ما را از عیش دور می‌گرداند!» این بیت از اسکندرنامه بر خواند و از بام فرود آمد:

همان به که امشب تماشا کنیم - چو فردا شود فکر فردا کنیم

حاصل کلام آن‌که محمد مظفر شهر شیراز را بدون زحمت و درگیری فتح کرد و شاه ابواسحاق متواری گردید و سرانجام پس از سه سال دربه‌دری و سرگردانی به سال ۷۵۷ هجری در اصفهان دستگیر شد. او را به شیراز بردند و به دستور امیر محمد مظفر یعنی همان ابله مردک به کسان و بستگاه امیرحاج ضراب که از سادات و اسخیای شیراز بود و بدون علت و سبب به فرمان شاه ابواسحاق کشته شده بود سپردند که به انتقام خون پدر او را بکشند.

 

نگاره: -
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۴ مشارکت کننده