داستان کوتاه ریگ به کفش داشتن

داستان کوتاه ریگ به کفش داشتن

در زمان‌های قدیم، از ساقه‌ی کفش برای پنهان کردن سلاح استفاده می‌شد. این سلاح‌ها برای دفاع از خود یا حمله به دشمن مورد استفاده قرار می‌گرفت. خنجر، سنگ یا ریگ از جمله سلاح‌هایی بود که در ساقه‌ی کفش پنهان می‌شد تا برای طرف مقابل سوءتفاهم ایجاد نکرده و موجب بدگمانی نشود. اما در زمان مورد نیاز نیز می‌توانست به کمک فرد بیاید.
در گذشته‌های دور و در سرزمینی پهناور، مرد دانا، شجاع و جنگ‌آوری به‌نام سنجر زندگی می‌کرد، او قبل از جنگ همیشه خوب فکر می‌کرد تا فریب دشمن را نخورده و پیروز میدان باشد.
روزی حاکم او را به قصر فرا خواند و به او گفت: قرار است در روزهای آینده کاروانی به کشور وارد شود که هدایای گران‌بهایی را با خود حمل می‌کند. این هدایا به نشانه‌ی پایان جنگ از سوی کشور همسایه برای ما ارسال خواهد شد. اما چون سال‌ها با این کشور در جنگ بوده‌ایم، من به آن‌ها اعتماد ندارم و فکر می‌کنم شاید آوردن هدایا حیله باشد و نقشه‌ی شومی در سر داشته باشند. تو چاره‌ای بیندیش تا مشکلی پیش نیاید.
سنجر چند روزی تا رسیدن کاروان فرصت داشت. پس خوب فکر کرد و تمام مسائل را سنجید. سپس به سربازانش سپرد که کسی از کاروانیان را با شمشیر و نیزه و خنجر به قصر راه ندهند. سرانجام روز موعود فرا رسید و کاروانیان وارد شهر شدند. طبق دستور سنجر، سربازان، آن‌ها را بررسی کردند. اما تازه‌واردان هیچ اسلحه‌ای همراه خود نداشتند. پس کاروان پادشاه کشور همسایه، بدون هیچ مشکلی وارد قصر حاکم شد.
سنجر کمی دیرتر به قصر آمد و دید که فرستاده‌ی پادشاه کشور همسایه، پشت در اتاق حاکم منتظر ایستاده است تا نامه‌ی صلح و هدایا را به او تقدیم کند. نگاهی به فرستاده و افراد او کرد و رو به آن‌ها گفت: حاکم سرزمین ما منتظر ورود شما مهمانان عزیز است؛ اما من به‌عنوان رئیس تشریفات از شما می‌خواهم که چکمه‌های‌تان را قبل از ورود به اتاق حاکم در آورید.
با شنیدن این حرف، افراد تازه‌وارد سراسیمه شدند. با آشفتگی نگاهی به یکدیگر انداختند و رنگ صورت‌شان سرخ شد. یکی از آن‌ها بهانه آورد و به سنجر گفت: ولی قربان! این لباس رسمی ماست. ما نمی‌توانیم بدون این لباس‌ها به حضور حاکم برسیم. سنجر کوتاه نیامد و در پاسخ گفت: اما این قانون حاکم و قصر اوست. شما اکنون در قصر حاکم ما هستید و باید بدانید که کسی نمی‌تواند قانون این قصر را زیر پا بگذارد. حالا همگی شما چکمه‌های‌تان را درآورید.
افراد کاروان که دیدند اصرارشان بی‌فایده است و سنجر پی به نقشه‌ی آن‌ها برده، خم شدند و خنجرهایی که در چکمه‌ها پنهان کرده بودند را درآورده و با سنجر و نگهبانان درگیر شدند. سنجر که از نقشه‌ی آن‌ها مطلع بود و برای این لحظه آمادگی داشت، شجاعانه با آن‌ها جنگید و شکست‌شان داد و سپس به ماموران قصر دستور داد تا دست و پای آن‌ها را بسته به زندان ببرند. حاکم به هوش و درایت سنجر آفرین گفت و برای سپاسگزاری از او هدایایی را تقدیمش کرد.
پس از آن ماجرا به افرادی که در ظاهر خطرناک نیستند، ولی در فکر و ذهن خود برای طرف مقابل نقشه کشیده‌اند، می‌گویند: حتما ریگی به کفشش دارد.

 

نگاره: Salé Sharifi (@SaleSharifi)
نگاره: از کتاب مخزن الاسرار نظامی گنجوی
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۴ مشارکت کننده