در زمانهای قدیم، مرد راهزنی که خیلی زرنگ و چابک بود، سالیانه فقط یکبار و به تنهایی راهزنی میکرد و بقیهی سال را با پولی که بهدست میآورد، میگذراند. این مرد زرنگ نقشهای داشت. او هر سال موقعی که ماموران مالیاتی، مالیات شهرهای مختلف را جمعآوری میکردند و میخواستند به قصر بازگردند، از کمینگاهی که خودش در دل کوه کنده بود خارج میشد و راه ماموران مالیاتی که تعدادشان کم بود را میبست و آن وقت پولها و جواهراتی که همراه آنها بود را به زور میگرفت و در طول سال آن پولها را خرج میکرد.
آن سال هم همین کار را کرد. او در کمینگاه خود نشسته بود و منتظر بازگشت ماموران مالیاتی بود که یکی از آنها را دید. موقعی که نزدیک آمد، در یک موقعیت مناسب از کمینگاه خود خارج شد و بر سر مامور پرید و قبل از اینکه او بتواند حرکتی کند دست و پای او را بست. پول، طلا و جواهراتی را که همراه او بود را برداشت، شترش را سوار شد و فرار کرد و مامور دست و پا بسته را در راه گذاشت.
مرد وقتی به خانهاش رسید، اموال دزدی شده را در باغچهی خانهاش پنهان کرد. تنها چیزی که مانده بود شتر بود، باید به نحوی شتر را هم پنهان میکرد تا کسی به او شک نکند. از سوی دیگر مامور دست و پا بستهی مالیاتی که در جاده مانده بود شروع کرد به دادوبیداد تا اینکه یکی از کاروانهایی که از آنجا میگذشتند متوجه او شده و او را نجات دادند. مامور سریع خود را به شهر رساند، وارد قصر شد و ماجرا را برای پادشاه تعریف کرد.
این خبر به سرعت در شهر پیچید و همهی مردم از این خبر مطلع شدند، به جز دزد که تمام روز را در خانه مانده بود. از طرف دیگر ماموران شاه در شهر راه افتادند تا شاید نشانی از دزد اموال دولتی پیدا کنند. خبر دزدی فقط به گوش دزد زرنگ نرسیده بود. دزد با خود گفت: شتر را به محلهی دیگری میبرم تا شک ماموران دولتی نسبت به این محله کمتر شود. این کار را هم کرد و نیمهشب، آرام از خانه خارج شد و شتر را به محلهی دیگری از شهر برد. همین که میخواست حیوان را بخواباند و افسارش را به در خانهای ببندد و بعد فرار کند، صاحبخانه از خانه خارج شد و گفت: آقا! این شتر را جای دیگری بخوابان.
دزد خبر نداشت همهی مردم از دزدی باخبر شدند و میدانند این شتر اگر در خانهی کسی بخوابد، به این معنی است که او اموال مامور را غارت کرده و باید به ماموران پادشاه پاسخگو باشد. او افسار شتر را گرفت و گفت: چیزی که زیاد است خانه، شتر را دم در یک خانهی دیگر میخوابانم. شتر را چند کوچه گذراند و باز خانهای را در نظر گرفت، ولی تا خواست شتر را بخواباند، صاحبخانه خارج شد و گفت: آقا! این شتر را جای دیگری بخوابان.
آن شب دزد که از همه جا بیخبر بود، به در هر خانهای میرفت تا شتر را بخواباند موفق نمیشد. شکش برد که احتمالا مردم از موضوع باخبرند و فقط نمیخواهند فردی باشند که دزد را تحویل حاکم میدهد. با این فکر دزد خواست از شهر خارج شود و در بیابانهای اطراف شهر شتر را رها کند، ولی همین که خواست از دروازهی شهر رد شود ماموران پادشاه او را گرفتند.
این ضرب المثل دربارهی کسانی بهکار گرفته میشود که میخواهند رفتار نادرستی را از خود دور کنند و پیامدهای آن کار را به گردن دیگری بیندازند. همچنین این ضرب المثل این نکته را یادآوری میکند که هر کسی باید بار پاسخگویی کار خود را بپذیرد و آن را به گردن دیگری نیندازد.
برگرفته از کتاب ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، نوشتهی الهه رشمه.
نگاره: Favpng.com
گردآوری: فرتورچین