داستان کوتاه عاشق نسرینم

داستان کوتاه عاشق نسرینم

گاهی وقتا وسط غذا خوردن خسته می‌شم و ول می‌کنم می‌رم. گاهی وسط کلاس درس عمومی خسته می‌شم و بدون اجازه ول می‌کنم می‌رم. گاهی از دوست داشتن نسرین خسته می‌شم، ولی نمی‌تونم ولش کنم و برم. به‌جز دوست داشتن نسرین در سایر موارد سعی می‌کنم از هر جایی خسته شدم ول کنم برم.
نسرین رو به‌خاطر خنگیش دوست دارم. یه بار بهش گفتم بیا قربون هم بریم، گفت: باشه ولی یه جور بریم که هشت، هشت و نیم خونه باشیم. بابام دعوام می‌کنه.
از آرایش کردن زنا بدم میاد، به‌خاطر همین یه پنکک قلابی برای نسرین خریدم. گفتم اصل فرانسه‌س. فرداش صورتش پر از جوشای ریز شد، ولی بازم دوسش داشتم. از لاک قرمز خوشم میاد. اما نسرین هیچوقت لاک نمی‌زنه. می‌گه نماز می‌خونم گناه داره. باشگاه نمی‌رم، چون می‌خوام هر وقت نسرین سرشو روی شکمم می‌ذاره جاش نرم باشه.
اوایل عاشق موهای لَخت و بلند بودم. دوس داشتم وقتی از همه کلافم، بشینم یه گوشه‌ی دنج، موهای نسرینو ببافم. اما بعد از اولین جلسه‌ی شیمی درمانی نسرین، توی اینترنت سرچ کردم «چگونه کچل‌ها را دوست داشته باشیم؟» و هر چی مقاله بود رو خوندم. و فهمیدم خوبیش اینه پس‌فردا که عروسی کنیم، توی شوید باقالاهای نسرین اون چیزایی که لای برنجاس حتما شیویده نه موهای نسرین. 
دانشجوی کارشناسی مهندسی کامپیوترم، اما هنوز از نخ کردن سوزن چرخ خیاطی مامان احساس قدرت می‌کنم. اسمم محمدرضاس ولی نسرین صدام می‌کنه محمدم. آرزو می‌کردم کاش از اول اسمم «محمدم» بود.

 

لئو (محمدرضا جعفری)
نگاره: Wallpapers.com
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۲ مشارکت کننده