داستان کوتاه ما از خیک دست برداشته‌ایم، خیک از ما دست بر نمی‌دارد

داستان کوتاه ما از خیک دست برداشته‌ایم، خیک از ما دست بر نمی‌دارد

سیلابی از کوهستان جاری شده بود و از رودخانه می‌گذشت. مرد بی‌نوایی از آن‌جا عبور می‌کرد، چیزی در آب شناور دید و فکر کرد خیک یا پوستینی در آب شناور است. مرد لخت شد و خودش را به آب زد، به این امید که آن را بگیرد و با فروشش چیزی برای خود بخرد. ولی آن‌چه سیلاب آورده بود، نه پوستین بود و نه خیک روغن، بلکه یک خرس زنده بود که در سیلاب گرفتار شده بود. خرس دست و پا می‌زد تا دستش را به چیزی بند کند. همین که مرد نزدیک شد و دستش را دراز کرد که پوستین را بگیرد، خرس برای نجاتش به او چسبید. مردم دیدند که مرد نیز همراه سیل پیش می‌رود. فریاد زدند: اگر نمی‌توانی پوستین را بیاوری، ولش کن و برگرد. مرد جواب داد: بابا، من پوستین را ول کردم، پوستین مرا ول نمی‌کند.

 

داستانی دیگر:
در دوره‌ای که تجارت و خریدوفروش کالا میان شهرهای مختلف کار سخت و پرخطری بود، عده‌ای جوان دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند تجارت دریایی را پیشه‌ی خود کنند. آن‌ها تمام عمر خود را در یک شهر ساحلی زندگی کرده بودند و با دریا و کشتی آشنا بودند. آن‌ها تصمیم گرفتند از راه دریا و با کشتی کالایی را از شهر خود به شهرهای آن طرف دریاها ببرند و با این خریدوفروش سودی به‌دست آورند.
بعد از چند سال که این گروه با هم کار کردند، ثروت قابل توجهی جمع‌آوری کردند. آن‌ها با هم یک کشتی خریداری کردند، تا از آن پس با کشتی خود در دریاها رفت و آمد کنند. در یکی از این سفرها چند روز از حرکت کشتی از ساحل گذشته بود و کشتی در قلب دریاها در حرکت بود. طوری که از روی عرشه‌ی کشتی به هر سمت که نگاه می‌کردند فقط آب بود. در یکی از این روزها این چند دوست تاجر روی عرشه نشسته بودند و با هم حرف می‌زدند. ناگهان چشم یکی از این تجار به جسم سیاهی افتاد که روی آب شناور بود. به دوستانش گفت: نگاه کنید! این دیگر چیست که وسط دریاست؟
یکی از دوستانش گفت: به نظر خیک روغن می‌آید! شاید از روی قایقی یا کشتی کوچکی که از این مسیر می‌گذشته افتاده و چون پر بوده، سنگین شده روی آب آمده. دوستانش با هم زدند زیر خنده و گفتند خیک روغن وسط دریا مگه می‌شه؟ خندیدن بقیه به مردی که گفته بود جسم شناور وسط دریا خیک روغن است، برخورد. مرد لب کشتی آمد لباس‌هایش را درآورد و گفت: می‌روم میارمش تا شما ببینید من اشتباه نمی‌کنم. این فقط می‌تواند خیک روغن باشد.
دوستانش هر چه اصرار کردند که ای بابا از خر شیطان پیاده شو، باشه حرف تو درست، اصلا آن خیک روغن، ما نمی‌خواهیم به ما ثابت کنی. ولی دیگر دیر شده بود. تاجر عصبانی در آب پریده بود. تاجر شناکنان خود را به جسم شناور در آب رساند. ولی هرچه تلاش کرد تا جسم شناور سیاه را از آب بیرون بکشد نتوانست. دوستانش که از دور تلاش‌های او را می‌دیدند، گفتند: او دارد چه‌کار می‌کند؟ یکی از آن‌ها گفت: او شناگر ماهری هست، چرا دست و پایش را گم کرده و نمی‌تواند شنا کند؟ یکی دیگر گفت: هوا سرد هست، شاید آب هم سرد باشد. دیگری گفت: خوب سردی آب چه ربطی به دست و پا زدن او دارد؟ او گفت: ممکن است در اثر سردی آب عضله‌ی دستش گرفته و خوب نمی‌تواند دستانش را تکان دهد.
دوستانش که حرف این مرد را شنیدند سریع طنابی آوردند و به دریا انداختند. آن‌ها که مرگ را در نزدیکی دوستشان می‌دیدند، همه با هم داد می‌زدند خیک را ول کن، سعی کن طناب را بگیری تا ما بتوانیم نجاتت بدهیم. مرد که در آب دست و پا می‌زد و به آن‌ها فریاد می‌زد: من خیک را ول کرده‌ام، اما خیک مرا ول نمی‌کند. دوستانش که معنی حرف‌های او را نمی‌فهمیدند به هر زحمتی بود او را متقاعد کردند سر طناب را بگیرد تا بتوانند او را از آب بیرون بکشند.
مرد تاجر وقتی که از مهلکه نجات پیدا کرد و به روی عرشه رسید، هیچ رمقی نداشت و کف کشتی افتاد و از هوش رفت و اطرافیانش چای گرم برایش آوردند و لباس گرم به تنش کردند تا کم کم توانست چشمانش را باز کند. از او پرسیدند: مرد حسابی چرا خیک را رها نمی‌کردی؟ نزدیک بود جان خودت را از دست بدی؟ مرد تاجر گفت: هیچ نپرسید، جسم شناور در آب خیک نبود؟ جسم شناور خرس بود. همه با هم گفتند: خرس!
مرد تاجر گفت: بله خرس. من نمی‌دانم این خرس چه جوری تا وسط دریا آمده بود؟ حیوان بیچاره در حال مرگ بود و دائم دست و پا می‌زد. وقتی به او نزدیک شدم، پاهای من را گرفت، تا شاید من بتوانم او را نجات بدهم. هر چه من بیشتر تلاش می‌کردم تا از دست او نجات پیدا کنم، او محکم‌تر من را نگه می‌داشت تا این‌که دستم به طنابی که شما برای من فرستاده بودید رسید و خودم را نجات دادم. اگر شما دوستان خوب به من کمک نمی‌کردید شاید تا حالا من هم مرده بودم.

 

این ضرب المثل درباره‌ی کسانی به‌کار برده می‌شود که خودشان را درگیر از میان برداشتن سختی و گرفتاری‌ای کنند و پس از آن گرفتار آن سختی و گرفتاری شوند.

 

برگرفته از کتاب ضرب المثل و داستان‌هایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، نوشته‌ی الهه رشمه.
نگاره: James Williamson (fineartamerica.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۲ مشارکت کننده