روایت کردهاند که در زمانی نه چندان دور و در شهری کوچک عدهای از عیاران جوانمرد نشسته بودند و مشغول صحبت با یکدیگر بودند که مردی را دیدند که وارد آن مکانی که آنها بودند شد و سلام کرد و بعد از احوالپرسی گفت: من فرستادهی جمعی از عیاران خراسان بزرگ هستم. آنها به شما بسیار سلام رساندند و گفتند: به ما خبر رساندهاند که جمعی از عیاران جوانمرد در این شهر زندگی میکنند که بسیار جوانمرد و عالم هستند. ما میخواهیم چند سوال از آنها بپرسیم و اگر جواب دادند، آنها را جزء عیاران جوانمرد خود قبول داریم و در همه جا شما را معرفی میکنیم و به خوبی و نیکی یادتان خواهیم کرد و اگر جواب نداند، ما آنها را جزء عیاران نخواهیم دانست و از آنها دوری میکنیم و در همه جا از آنها بد میگوییم و آنها را دروغگو میپنداریم.
اما ای دوستان اگر مایل باشید همین حال سوال را مطرح میکنم و سوال آنها این است که جوانمردی چیست؟ و ناجوانمردی چیست؟ و میان جوانمرد و ناجوانمرد چه فرقی وجود دارد؟ و سوال آخر اینکه اگر عیاری بر سر راهی نشسته باشد و ببیند که مردی با عجله از روبهروی او فرار میکند و بعد از مدتی دیگری با شمشیری در دست از پی او میآید و آن مرد شمشیر بهدست که در تعقیب مرد اول است از عیار بپرسد که مردی را دیدهای که از اینجا گذشته باشد و اگر گذشته است به کدام طرف رفته است، آن عیار باید چه جوابی دهد؟ اگر بگوید که آری و به فلان طرف رفته که سخنچینی کرده و کار خطایی است و اگر نگوید و یا دروغ بگوید که باز هم کار خطا و اشتباهی است، پس چه باید بکند. زیرا در هر دو مورد کاری کرده که از مرام عیاران بهدور است.
بعد از تمام شدن صحبتهای مرد، عیاران آن شهر کوچک به یکدیگر نگاه کردند تا کسی جواب سوالها را بگوید. بعد از مدتی کوتاه از میان آنها، مردی که نامش فضل همدانی بود برخاست و گفت: من جواب تمام اینها را میدانم، پس همه به هم گفتند: بگو، که ما همه آمادهی شنیدن هستیم. او گفت: جواب سوال اول اینکه جوانمردی چیست؟ آن است که هر چه بگویی انجام بدهی و فرق میان جوانمردی و ناجوانمردی آن است که صبر و بردباری پیشه سازی و حلیم و صبور باشی و ناجوانمردان اینگونه نیستند.
اما جواب آن عیار که بر سر راه نشسته بود که چه باید بگود. او باید از آنجایی که نشسته بود برخاسته و چند قدم آن طرفتر برود و آنجا بنشیند و هرگاه که آن مرد از او سوال کرد که آیا فلانی را دیدی و اگر دیدی از کدام طرف رفته؟ اول باید بگوید تا وقتی که من اینجا نشستهام کسی از اینجا عبور نکرده است و من تا زمانی که اینجا هستم، کسی را ندیدم که از اینجا بگذرد. تا هم راست گفته باشد و هم سخنچینی نکرده باشد و جان آن مرد نیز نجات پیدا کرده باشد. پس آن فرستاده به او آفرین گفت و به شهر خراسان بازگشت و به دوستان خود اطلاع داد و از آن پس عیاران جوانمرد آن شهر در همه جا مشهور و معروف شدند و همه آنها را میشناختند.
برگرفته از کتاب قابوسنامه، نوشتهی عنصرالمعالی کیکاووس.
برگرفته از کتاب ۶۲ داستان، به کوشش مهرداد آهو.
نگاره: -
گردآوری: فرتورچین