در روزگاران قدیم، باغبانی یک سال برای درختهای انارش زحمت کشید، به موقع به آنها آب داد و به موقع کود مناسب پای درختان ریخت تا اینکه در نهایت میوههای خوب و سالمی برداشت کرد. آن سال میوههای باغ او بهحدی خوب بود که زبانزد مردم روستا شده بود. مرد که بعد از چندین سال قحطی و کمآبی و یا سرمای شدید که میوههایش را از دست میداد امسال میوههایش خوب درآمده بود و به شدت از میوههایش مراقبت میکرد.
یک روز که برای دستچین کردن میوههایش به باغ انار خود رفته بود، دید انگار امروز در چیدن میوهها تنها نیست و سه دزد وارد باغ او شده بودند. آنها هر کدام یک کیسه بر دوش داشتند و میوههای رسیدهی درختان را میچیدند تا برای خودشان ببرند. مرد باغدار که دید حاصل سالها زحمتش را عدهای دزد آمدهاند تا بدون کمترین زحمتی بچینند و با خود ببرند خیلی عصبانی شد.
مرد باغدار ابتدا تصمیم گرفت سروصدا به راه بیندازد و مردم را خبر کند، ولی بعد به خودش گفت: این کار هیچ فایدهای ندارد. آنها به راحتی فرصت پیدا میکنند تا از اینجا فرار کنند. پس تصمیم گرفت یک تکه از چوبهای تازهی درختان انارش بکند و با چوب دستیاش بهطرف دزدها حمله کند تا آنها را از باغش بیرون بیندازد. ولی به سرعت منصرف شد با خود گفت: من یک نفر هستم در برابر سه دزد. اگر آنها با هم بر سر من بریزند، خیلی راحت هم من را کتک میزنند و هم هر چه بخواهند از میوههای باغ من با خود میبرند. بعد از مدتی تصمیم گرفت برود آرام آرام چند نفر را خبر کند تا به کمک او بیایند، ولی از این کار هم منصرف شد و گفت: تا من بروم و برگردم آنها هر چقدر دلشان بخواهد انار چیدهاند، کیسههایشان را برمیدارند و فرار میکنند.
باغبان بعد از فکر کردن در مورد تمام راههای مقابله با دزدها راه چارهای به ذهنش رسید. آرام خود را به دزدها نزدیک کرد و سلام گفت: دزدها با دیدن مردی که آنجا بود فهمیدند که این مرد باید صاحب باغ باشد. دزدها برای اینکه خودشان را بیشتر ضایع نکنند و بتوانند کیسههای میوه را هم با خود ببرند خیلی معمولی برخورد کردند، یکی از آنها گفت: من فقیری بیچارهام که نمیتوانم برای زن و بچهام میوه بخرم، آمدهام اینجا تا کمی میوه برایشان ببرم. البته با اجازهی شما، باغبان با خونسردی گفت: بله! خواهش میکنم.
دزد دومی که دید مرد صاحب باغ لبخند میزند با جرات بیشتری گفت: من درویشم و از شهری به شهر دیگر میروم و روضه و مرثیه میخوانم و انعام میگیرم. وقتی به این شهر رسیدم خیلی گرسنه بودم، اینجا آمدم تا مقداری میوه بخورم و بتوانم به راه خود ادامه دهم. خداوند جزای خیر به شما بدهد. باغبان گفت: احسنت! شما هم راحت باشید و میوه بخورید. سپس رو کرد به دزد سومی و گفت: شما چی عزیزم؟ شما چی شد که سر از اینجا درآوردید؟ دزد سومی کمی به دنبال پاسخ قانع کننده گشت بعد گفت: من مامور مالیاتم، آمدهام مالیات بگیرم.
باغبان واقعا نمیدانست در برابر این همه گستاخی و حاضرجوابی چه بگوید. رو کرد به دزد سومی و گفت: عزیزم شما چرا میوه میچینید؟ بگذارید این بندگان بینوا راحت باشند شما تشریف بیاورید در انبار باغ، تا من میوههایی که قبلا دستچین کردم را پیشکش کنم. دزد که فکر میکرد باغدار واقعا حرفهای او را باور کرده، از این همه زودباوری مرد ذوقزده شد و گفت: کجا باید برویم؟ مرد باغدار او را به انبار باغ برد و در فرصت مناسب ترکهای را که از درخت انار تازه کنده بود، درآورد و تا میتوانست دزد را کتک زد. سپس دست و پایش را بست و گوشهی انبار گذاشت. باز برگشت به سراغ دو دزدی که فکر میکردند زرنگ هستند و تند و تند انارها را میچیدند. گفت: خسته نباشید. دوستمان که مامور مالیات است چای دم کرده، حداقل یکی از شما بیاید و یک استکان چای بخورید. درویش تو بیا تا هم استکانی چای بخوری و هم دعای خیری در حق ما بکنی.
درویش که از این همه فعالیت خسته شده بود از حرف باغدار استقبال کرد و با او بهطرف انبار باغش حرکت کرد. این بار هم وقتی باغدار با دزد تنها شد به یک باره ترکه را برداشت و شروع کرد به زدن به سروکلهی دزد و او را به شدت کتک زد. و دست و پای دزد دوم را هم بست و در گوشهی انبار باغ رها کرد. وقتی باغبان به سراغ دزدی که مانده بود آمد، او در باغ تنها مشغول چیدن انار بود. باغدار با همان ترکهی انارش شروع کرد به زدن دزد و او را آنقدر کتک زد تا روی زمین افتاد. آنوقت دست و پایش را بست. باغدار وقتی هر سه دزد را دستگیر کرد و دست و پایشان را بست، از باغش خارج شد و به سراغ سربازان قاضی رفت تا دزدها را تحویل آنها بدهد.
دوستان و همسایههای باغدار که از کار او مطلع شدند از او پرسیدند تو چطور توانستی یک نفره سه دزد را دستگیر کنی؟ باغدار لبخندی زد و گفت: از قدیم گفتهاند تفرقه بینداز و حکومت کن.
این ضرب المثل دربارهی افراد سیاستمداری بهکار میرود که با حیله و نیرنگ میخواهند به هدف خود برسند.
برگرفته از کتاب ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشههای آن)، نوشتهی الهه رشمه.
نگاره: Iqoncept (123rf.com)
گردآوری: فرتورچین