داستان کوتاه تا ابله در جهان هست، مفلس در نمی‌ماند

داستان کوتاه تا ابله در جهان هست، مفلس در نمی‌ماند

در جنگلی سرسبز کلاغ جوانی زندگی می‌کرد که به زیبایی‌های نداشته‌اش خیلی افتخار می‌کرد. او زیباترین پرها، پاها و منقار در میان پرندگان را از آن خود می‌دانست. کلاغ مغرور چند روزی غذا نخورده بود و هر جایی را به دنبال ذره‌ای غذا می‌گشت. ولی هر چه بیشتر می‌گشت کمتر غذا پیدا می‌کرد و گرسنه‌تر می‌شد. تا این‌که به خانه‌ای رسید که زنی در حیاط کنار حوض در حال شستن خیار و گوجه بود، تا به همراه فرزندانش عصرانه بخورند. زن قالب پنیری را نصف کرده و روی تخت کنار حیاط وسط سفره گذاشته بود. کلاغ گرسنه تا پنیر را دید، از فرصت استفاده کرد پرید و پنیر را برداشت. زن تا آمد از سر حوض بلند شود و به سراغ کلاغ بیاید، کلاغ جوان پریده بود و از آن‌جا فرار کرده بود.
کلاغ که خیلی گرسنه بود خوشحال شد که توانسته به سرعت پنیر را بردارد و بعد از چند روز بهترین غذایش را خواهد خورد. کلاغ بالای درختی رفت تا با خیال راحت پنیر خود را بخورد. در همین حین روباه مکاری که از زیر درخت می‌گذشت کلاغ را دید که غذای لذیذی را به منقار گرفته و روی درخت نشسته. روباه تصمیم گرفت هر جور شده بهره‌ای از این غذای لذیذ ببرد. زیر درخت نشست و گفت: کلاغ تو چقدر زیبایی چه سَری چه دُم زیبایی، عجب پاهایی داری. کلاغ از شنیدن این حرف‌ها خیلی خوشحال شد و خواست تشکر کند ولی یادش آمد، پنیر در منقارش است و ممکن است بیفتد. روباه که جوابی نشنید گفت: ببینم تو باید فرزند آن کلاغ سیاه خوش آوازی باشی که روی همین درخت می‌نشست و با آن صدای زیبایش قار قار می‌خواند. خواهش می‌کنم تو هم کمی برایم بخوان.
کلاغ دیگر نتوانست طاقت بیاورد. اصلا یادش رفت پنیری روی منقارش است. با ابهت تمام چشمانش را بست و شروع به آوازخوانی کرد. روباه زرنگ تا دید پنیر در حال افتادن روی زمین است جستی زد و روی هوا پنیر را گرفت و در جا خورد. آواز کلاغ مغرور که تمام شد. پرسید صدایم خوب بود؟ روباه گفت: صدایت که گوش خراش بود، ولی پنیر عالی و خوشمزه‌ای بود. خیلی خوب توانست من مفلس بیچاره را سیر کند. کلاغ که تازه فهمید چه کاری کرده، و با این کار تمام تلاشش را برای پیدا کردن غذا به هدر داده، گفت: بله تا وقتی ابله در جهان هست، مفلس در نمی‌ماند.

 

تا زمانی که کسی با نادانی‌اش به زیان خود و سود دیگران رفتار می‌کند، هیچ ورشکسته و گدایی در جهان یافت نمی‌شود، زیرا همگی از او سوءاستفاده می‌کنند.

 

برگرفته از کتاب ضرب المثل و داستان‌هایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، نوشته‌ی الهه رشمه.
نگاره: Mustafa Kocabas (shutterstock.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۳ مشارکت کننده