ضرب‌المثل‌های فارسی: حرف ح

ضرب‌المثل‌های فارسی: حرف ح

در این بخش از مجله‌ی اینترنتی روز تازه، برگزیده‌ای از ضرب‌المثل‌های فارسی با «حرف ح» را می‌خوانید.

 

حاجی حاجی مکه.
حاجی ما هم شریکیم.
(معنی: این ضرب المثل درباره‌ی کسانی به‌کار می‌رود که بخواهند خود را با گروهی شریک کنند و از سود شریک شدن بهره‌ی فراوانی ببرند. همچنین این ضرب المثل درباره‌ی کسانی به‌کار برده می‌شود که بدون سختی و دشواری و با فریب کوشش می‌کنند از دستاورد کار دیگران بهره‌برداری کنند. (داستان کوتاه حاجی ما هم شریکیم))
حاشا و کلّا.
حاضر به جنگ باش اگر صلاحت آرزوست.
حافظه ساعت زندگی است.
حتی در جهنم انسان می‌تواند رفیقی برای خود پیدا کند.
حتی سخت‌ترین زمستان‌ها هم از بهار می‌رنجند.
حتی گاو با دم خود از خود دفاع می‌کند.
حتی گنج پادشاه پایان می‌یابد.
حتی مرغ کور هم گه‌گاهی دانه‌ای پیدا می‌کند.
حرف باد هواست.
حرف بد تا آخر با آدمه.
حرف تو دهن کسی گذاشتن.
حرف حساب جواب ندارد.
حرف حق آب را نگه می‌دارد.
حرف حق تلخ است.
حرف حق شمشیری است برنده.
حرف خود را به کرسی نشاندن.
(معنی: هرگاه کسی بر سخن و دیدگاه خود پافشاری کرده و به خواسته‌هایش برسد، می‌گویند: حرفش را بر کرسی نشاند. در گذشته رسم بر این بود که در مجلس خواستگاری، خانواده‌ی عروس شرط‌هایی را برای خانواده‌ی داماد می‌گذاشتند. اگر داماد همه‌ی آن شرط‌ها را می‌پذیرفت، هر دو خانواده‌ی عروس و داماد برای عروسی آماده می‌شدند و عروس را بر روی کرسی نشانده و در آبادی‌ها می‌گرداندند. نشستن عروس بر کرسی و نمایش او در آبادی‌ها به این معنی بود که خانواده‌ی عروس توانسته‌اند خانواده‌ی داماد را وادار به پذیرش درخواست‌های‌شان کنند. از آن پس هرگاه کسی با سخن خود در رسیدن به خواسته‌هایش پیروز می‌شد، می‌گفتند: سرانجام حرفش را بر کرسی نشاند.)
حرف خودت و کجا شنیدی، اون‌جا که حرف مردم و شنیدی.
حرف دهنت را بفهم.
حرف راست را باید از بچه شنید.
(معنی: بچه‌ها نهادی پاک و دست‌نخورده دارند و دروغ و دورویی را نمی‌شناسند، از همین روی هر چه می‌گویند راست و از ته دل است.)
حرف راست را باید اول مزه مزه کرد، بعد زد.
حرف راست قسم نمی‌خواهد.
حرف گل انداختن.
حرف مرد یکی است.
(معنی: اگر سرش برود، زیر پیمانش نمی‌زند. مرد یا جوانمرد کسی‌ست که سخن خود را دگرگون نکند و روی سخنی که گفته بایستد و بر پیمان خویش پایبند باشد. هرچند این ضرب المثل کاربرد دیگری هم دارد؛ برخی آدم‌های لجباز که سخنان و دیدگاه‌های نادرستی دارند و خودخواهی‌شان اجازه نمی‌دهد که از سخن و دیدگاه نادرست‌شان چشم‌پوشی کنند، این ضرب المثل را به‌کار برده و می‌گویند: از گفته‌ی خویش برنخواهم گشت! حرف مرد یکیست! (داستان کوتاه حرف مرد یکی است))
حرف مردم تمامی ندارد.
حرف مفت، کفشت جفت.
حرف مفت زدن.
(معنی: زمانی که کسی سخنان بی‌معنی، بی‌ارزش و به‌درد نخور می‌گوید می‌گوییم حرف مفت می‌زند. همچنین حرف زدن کاری‌ست که برای آن پولی پرداخت نمی‌شود و چون حرف زدن مفت است، بسیاری آن را به درستی به‌کارگیری نمی‌کنند. (داستان کوتاه حرف مفت زدن))
حرف، حرف میاره، آسمان برف میاره.
حرف، حرف می‌آورد.
حرفایی که می‌زنه از دهنش گنده‌تره.
حرف‌های بند تنبونی.
(معنی: این ضرب المثل برای نشان دادن سخن و حرف نابجا و بی‌ارزش به‌کار برده می‌شود. (داستان کوتاه حرف‌های بند تنبونی))
حرمت امام‌زاده با متولی است. (معنی: اگر متولی امام‌زاده، در آستان و درون آن کاری انجام دهد که ناشایست است، نباید امیدوار باشد که دیگران آن کار را انجام ندهند. این ضرب المثل در کنایه بدین معنی‌ست که اگر کسی به بستگان و خانواده‌اش احترام نگذارد، نباید امیدوار باشد که دیگران به او احترام بگذارند. (مُتَولّی به‌معنای سرپرست، کارگزار و مدیر اماکن دینی است.))
حساب به دینار، بخشش به خروار. (معنی: آدم توانگر با آن‌که آمار دارایی و شمار پول‌های خود را دارد، ولی در زمان بخشندگی هم بی‌اندازه بخشش می‌کند و این از دیدگاه کسانی که انگیزه‌ی سودجویی از او را دارند، خوش نمی‌آید. (داستان کوتاه حساب به دینار بخشش به خروار) (داستان کوتاه دو بازرگان و نیم دینار))
حساب حسابه، کاکا برادر.
حساب سر انگشتی.
حسد پیر نمی‌شود.
حسد عمیق‌تر از کک می‌گزد.
حسد وفاداری را نمی‌شناسد.
حسرت به دل کچل خدیجه، مُردم ندیدم نوه و نتیجه.
حُسن خدا داده را حاجت مشاطه نیست.
حسنی به مکتب نمی‌رفت - وقتی می‌رفت جمعه می‌رفت.
حسود کور است.
حسود هرگز نیاسود.
حق بالاتر از قانون است.
حق به حق‌دار می‌رسد.
حق شناسی بار سنگینی است.
حق گرفتنیه نه نشستنی (یا حق گرفتنیه نه دادنی).
حقیقت بهتر از طلاست.
حقیقت سنگین است لذا عده‌ای معدود حاضرند آن را حمل کنند.
حکایت اصغر غده است.
(معنی: مردی بود که روی پیشانی‌اش غده‌ی بزرگی داشت. غده‌ای که ریخت زشتی به او بخشیده بود، به‌گونه‌ای که همه او را می‌شناختند و به او «اصغر غده» می‌گفتند. این داستان به اندازه‌ای او را آزار داد که سرانجام بر آن شد تا پیش پزشک برود و این غده را از چهره‌اش بردارد. اصغر آقا که از پیش جراح بازگشت، گمان کرد اکنون که بیماری‌اش خوب شده، دیگر نام «اصغر غده» از میان خواهد رفت. ولی نمی‌دانست که مردم از این پس او را «اصغر بی‌غده» یاد خواهند کرد. این ضرب المثل زمانی به‌کار گرفته می‌شود که بخواهند بگویند، نباید کاری را برای سخن مردم انجام داد، زیرا هر کار کنیم مردم سخن خودشان را خواهند گفت. هرگاه بخواهند بگویند که از ریشخند مردم آزرده نشوید، می‌گویند: «حکایت اصغر غده است.»)
حکایت موش و قالب پنیر. (یا حکایت موش است و قالب پنیر.) (معنی: این ضرب المثل زمانی به‌کار برده می‌شود که دو تن برای گشایش سختی یا دردسری، نزد کسی بروند که نه تنها سختی‌شان را چاره‌اندیشی نکند، که گرفتاری تازه‌ای هم به گرفتاری آنان بیفزاید. (داستان کوتاه حکایت موش و قالب پنیر))
حکمت برده، بلاهت است.
حکمت سبک‌ترین بار سفر است.
حکیم بری دوا می‌ده، ملا بری دعا می‌ده.
حکیمان دیر دیر خورند و عابدان نیم سیر.
حکیمی که با جهان درافتد، توقع عزت ندارد.
حلال‌زاده به داییش می‌رود.
حلوای تن تنانی تا نخوری ندانی.
حلوای عزا را هم زدن.
حماقت افراد، شهامت گدا را زیاد می‌کند.
حمام زنانه.
حمومک مورچه داره - بشین و پاشو خنده داره.
حناش رنگ ندارد.
حیا را خورده، آبرو را قی کرده.
حیف از طلا که خرج مطلا کند کسی. (مصرع نخست: عمر عزیز خود منما صرف ناکسان) (قصاب کاشانی)
(معنی: مطلا به‌معنای چیزی‌ست که با طلا پوشیده شده باشد. همچون فلزی که زراندود شده است، ولی طلای واقعی نیست. این ضرب المثل زمانی به‌کار برده می‌شود که پول و هزینه‌ی بسیاری برای کسی یا چیزی بپردازیم که هیچ ارزش و دستاوردی برای ما نداشته باشد. یا زندگانی گران‌بهای خویش را برای کارهای بیهوده یا آدم‌های بیهوده‌ای تباه کنیم، که هیچ سودی برای ما نداشته باشند.)
حیف از کسی که رنج کشد بهر ناکسی.
حیف است اوقات که صرف بطالت گذرد.

 

گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۲ مشارکت کننده