در این بخش از مجلهی اینترنتی روز تازه، برگزیدهای از ضربالمثلهای فارسی با «حرف ی» را میخوانید.
یا بخور یا به فکر خوردن باش.
یا بکش یا دانه ده یا قفس آزاد کن.
یا خدا یا خرما.
یا خر میرود یا صاحب، یا دنیا میماند بیصاحب.
یا خودش دزد بوده یا پدرش. (مصرع نخست: زر نباریده ز آسمان به سرش.)
یا رب مباد که گدا معتبر شود. (مصرع نخست: گر معتبر شود ز خدا بیخبر شود.)
یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن.
یا رومی روم، یا زنگی زنگ.
یا سخن دانسته گوی ای مرد نادان، یا خموش. (معنی: در پیشگاه بزرگان و دانشمندان خودنمایی بیادبی است. یا آگاهانه سخن بگوییم یا خاموشی گزینیم. (داستان کوتاه یا سخن دانسته گوی ای مرد نادان یا خموش))
یا علی غرقش کن من هم روش.
یا کوچهگردی، یا خانهداری.
یا مرگ یا اشتها.
یا مکن با پیلبانان دوستی - یا بنا کن خانهای در خورد پیل. ((یا) دوستی با پیلبانان یا مکن - یا طلب کن خانهای در خورد پیل.) (سعدی) (معنی: با کسانی همنشینی و رفتوآمد داشته باشیم که همانند ما باشند، تا بتوانیم از پس خواستههایشان برآییم.)
یا نصیب و یا قسمت.
یابو برش داشته.
یابوی اخته و مرد کوسه، سن و سالشون معلوم نیست.
یابوی پیشآهنگ، آخرش توبرهکش میشه.
یار بد بدتر بود از مار بد. (مصرع نخست: تا توانی میگریز از یار بد.) (یا مار بد بهتر بود از یار بد.) (معنی: تا جایی که میتوانی از دوست و یار بد دوری کن، چرا که دوست و یار بد از مار بد هم بدتر است.)
یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم.
یار را باید امتحان کرد تا پشیمانی نباشد.
یار قدیم، اسب زین کرده است.
یار مرا یاد کنه، ولو با یک هل پوک.
یار ناپایدار را دوست مدار.
یارو آسمان و ریسمان را بهم میبافه.
یخش نگرفت. (معنی: ضرب المثل یخش نگرفت کنایه از بدشانسی و بدبختی کسی دارد که با اینکه کوشش فراوانی کرده است، ولی در اثر پیشامدی ناگهانی و پیشبینی نشده، از رسیدن به خواستهاش باز میماند. در گذشته یکی از پیشههای پردرآمد، یخفروشی در فصل تابستان بود. از آنجایی که هنوز یخچالها و کارخانههای یخسازی پیشرفته ساخته نشده بودند، در فصل تابستان تنها جایی که یخِ مردم را فراهم میکردند، همین یخفروشها بودند. یخ به دو روش فراهم میشد، روش نخست این بود که یخهای طبیعی را از کوهستانها با کمک چهارپایان به شهرهای نزدیک کوهستان میآوردند و از آن بهره میبردند. در روش دوم که در شهرهای بزرگ و پرجمعیت مانند تهران بهکار گرفته میشد، بدینگونه بود که در جاهای به دور از آفتاب دیواری به بلندای هشت تا ده متر و رو به شمال میساختند. در زیر این دیوار نیز حوضچههای کوچکی ساخته میشد و در کنار آن در بخش جنوبی، گودالی بهعنوان یخچال و جای نگهداری یخ کنده میشد. در فصلهای سرد حوضچهها با آب پر میشدند و چون شب فرا میرسید، این آبها یخ میزدند و هر بامداد یخها را میشکستند و در گودال میریختند. این یخها کم کم روی هم انباشته میشدند و با گذشت زمان و با کمک سرما، گودال پر از یخ میشد و یخی که برای فصل تابستان نیاز بود فراهم میشد. هر سال که زمستان آن به اندازهی نیاز سرد نبود، کار فراهم کردن یخ با دردسر روبرو میشد و یخسازان میگفتند امسال «یخش نگرفت» که این رویداد زمینهساز ورشکستگی آنها میشد.)
یک ارزن از دستش نمیریزد.
یک انار و صد بیمار.
یک آشی برات بپزم، که یک وجب روش روغن باشه. (معنی: تهدید به گرفتن انتقام از کسی. تهدید به آزار رساندن کسی. تهدید به چیدن توطئه برای کسی. (داستان کوتاه یک آشی برات بپزم، که یک وجب روش روغن باشه))
یک بار جستی ملخک، دو بار جستی ملخک، آخر به دستی ملخک.
یک بام و دو هوا.
یک بز گر، گله را گر میکند.
یک پا پیش و یک پا پس بگذاشتن.
یک پا چاروق یک پا گیوه؟
یک پاش این دنیا، یک پاش اون دنیاست.
یک پول جیگرک، سفره قلمکار نمیخواد.
یک پیراهن از او بیشتر پاره کردهام.
یک تب یک پهلوان را میخواباند.
یک تختهاش کم است.
یک ته سیگار آتش میزند عالمی را، گر کنی غفلت دمی.
یک جو از عقلت کم کن - هر کاری دلت میخواد بکن.
یک حمام خرابه چند تا جامهدار میخواد؟
یک خشت هم بگذار در دیگ. (معنی: هنگامی که کسی در کاری توانایی و کاردانی ندارد، ولی ادعای ماهر بودن دارد، این ضرب المثل را برای او بهکار میبرند. (داستان کوتاه یک خشت هم بگذار در دیگ))
یک خوبی میمونه یک بدی.
یک داغ دل بس است برای قبیلهای.
یک در بسته و هزار در باز.
یک دست به پیش و یک دست به پس.
یک دست صدا ندارد.
یک دستم سپر بود، یک دستم شمشیر، با دندانم که نمیتوانم بجنگم.
یک دل نه، صد دل عاشق شدن.
یک ده آباد بهتر از صد شهر خراب.
یک دیوانه سنگی به چاه میاندازد، که صد عاقل نمیتوانند بیرون بیاورند.
یک ذره شاخ، بهتر از هزار ذرع دُمه.
یک رودهی راست تو شکمش نیست.
یک روز حلاجی میکنه، سه روز پنبه از ریش ور میچینه.
یک روز من، یک روز استاد. (معنی: این ضرب المثل دربارهی کسی است که برای انجام کاری که باید انجام دهد، بهانههای بیهوده بیاورد و بخواهد از زیر کار شانه خالی کند. (داستان کوتاه یک روز من، یک روز استاد))
یک روزه مهمانیم و صد ساله دعاگو.
یک روزی میدهد، یک روزی هم میگیرد. (معنی: هرگاه کسی از روزگار گلایه میکند، این ضرب المثل به او گفته میشود که خداوند در دادن و گرفتن چیزی، مهربان، دانا و دوراندیش است. پس باید خشنود باشیم و از روزگار گلایه نکنیم.)
یک سال بخور نون و تره، صد سال بخور گوشت بره. (یا یک سال بخور نون و تره، صد سال بخور نون و کره.) (معنی: برای زمانی کوتاه به خودت سختی بده و قناعت کن، تا بتوانی سالهای سال در آسایش زندگی کنی. این ضرب المثل زمانی بهکار برده میشود که بخواهند به کسی انگیزه دهند تا کار سختی را انجام دهد که سودمند است و دستاورد خوبی دارد.)
یک سال روزه بگیر، آخرش با فضلهی سگ افطار کن.
یک ستاره توی آسمون نداره.
یک سر دارد و هزار سودا؛ یک دل دارد و هزار دلبر.
یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به مردم.
یک شب که هزار شب نیست.
یک شکم سیر بهتر از صد شکم نیمهسیر است.
یک صبر کن و هزار افسوس مخور. (داستان کوتاه یک صبر کن و هزار افسوس مخور))
یک کاسهچی، صد تا سرناچی.
یک کفش آهنی میخواهد و یک عصای فولادی.
یک کلاغ چهل کلاغ. (معنی: هرگاه آدمهای گوناگون خبری را به دلخواه خودشان و به نادرستی بازگو کنند و خبر پایانی همراه با گزافهگوییها و دروغهای فراوان باشد این ضرب المثل بهکار گرفته میشود. همچنین این مثل نشان دهندهی زمانی است که سخن نادرست کسی، بهگونهای بازگو شود که تا چهل نفر از آن با خبر شوند. (چهل نشاندهندهی فراوانیست.) (داستان کوتاه یک کلاغ چهل کلاغ))
یک گل از صد گلش شکفته بودن.
یک گوشش دره، یک گوشش دروازه.
یک فوت و یک صبر. (معنی: به آدمهای سراسیمه و دستپاچهای که کوشش میکنند خود را عادی نشان بدهند و گمان میکنند دیگران به فریبشان پی نبردهاند، این مثل گفته میشود. (داستان کوتاه یک فوت و یک صبر))
یک لا قبا.
یک لاش کردیم نرسید، دو لاش کردیم که برسد.
یک لب و هزار خنده.
یک لحظه نادانی، یک عمر پشیمانی.
یک مرده بنام به، که صد زنده به ننگ.
یک مرید خر، بهتر از یک دِه ششدانگ.
یک من رفتم، صد من آمدم.
یک من ماست چقدر کره میده (یا کره داره).
یک مو هم از خرس کندن غنیمت است.
یک مویز و چهل قلندر.
یک نفس ما داریم، یک نفس او.
یک نون از خونهی قاضی در اومد، سگش هم همراهش بود.
یک نون بخور، صد نون خیر کن.
یک نه بگو، نُه ماه به دل نکش.
یکه یالقوز.
یکی به نعل میزنه، یکی به میخ. (معنی: این ضرب المثل کنایه از کسانی است که دربارهی زمینههای گوناگون، رویکردی روشن و آشکار در پیش نمیگیرند و بیشتر رفتار و گفتاری دوگانه دارند. این مثل ریاکاری کسی را نشان میدهد که در بازگو کردن دیدگاه خود با احتیاط عمل میکند و بهگونهای سخن میگوید که برایش دردسر نشود. همچنین هرگاه کسی دو پهلو سخن بگوید و دیگران را به دودلی و سردرگمی بیاندازد که آیا او با آنان دشمن است یا از آنان پشتیبانی میکند، این ضرب المثل بهکار گرفته میشود. در زمان گذشته که مردم برای رفت و آمد از چهارپایانی همانند اسب بهره میبردند، برای آنکه سم جانور در اثر راه رفتنهای دور و دراز آسیب نبیند، به آن نعل میکوبیدند و این کار را کسی بهنام نعلبند انجام میداد که در این کار توانا و کارآزموده بود. نعلبند برای اینکه نعل را به سم جانور بکوبد، در آغاز سم را کمی میتراشید و سپس با کمک میخهای ویژه، نعل را به سم جانور میچسباند. نعلبند برای اینکه جانور از ضربهی چکش و فشار برآمده از تو رفتن میخ آشفته نشود و لگد نیندازد و همچنین برای اینکه به دارندهی جانور نشان دهد که در کارش زبردست و کارکشته است، در هنگام انجام نعلبندی، با چکش یک ضربه به نعل میزد و سپس ضربهای به میخ میزد و بدینسان هم نعل در اثر این کار در جای خودش درست جای میگرفت و جانور آزرده نمیشد و هم دارندهی جانور از کارآمدی درست نعلبند خشنود میشد.)
یکی چهارشنبه پول پیدا میکنه، یکی گم میکنه.
یکی را توی ده راه نمیدادند، سراغ خونهی کدخدا را میگرفت.
یکی را که در بند بینی مخند - مبادا که ناگه درافتی به بند.
یکی کم است، دوتا غم است، سه تا که شد، خاطر جمع است.
یکی مرد و یکی مردار شد - یکی به غضب خدا گرفتار شد.
یکی میبُره، یکی میدوزه.
یکی میمُرد ز درد بینوایی - یکی میگفت خانوم زردک میخواهی؟
یکی یک دونه یا خل میشه یا دیوونه.
یکیتان من باشید، یکیتان نیم من.
یه پا چارق، یه پا گیوه.
یه پاپاسی تو جیبش نیست، میخواد شمس العماره رو بخره.
یه جا میل و مناره را نمیبینه، یه جا ذره رو در هوا میشماره.
یه چیز بگو بگنجه.
یه خونه داریم پنبه ریسه، میون هفتاد ورثه.
یه قرون بده آش، به همین خیال باش.
یه لقمه نون بربری، من بخورم یا اکبری.
یه مویز و چهل قلندر.
گردآوری: فرتورچین