زن جوانی در راه خانهی معشوق خود بود. از شدت شادی دیدار معشوق، متوجه مرد روحانی نشد که در حال دعا کردن بود. مرد روحانی از این توهین بسیار خشمگین شد و تصمیم گرفت هنگام بازگشت زن، با او صحبت کند. وقتی مجددا با زن برخورد کرد، سر راه او را گرفت و شروع کرد به سرزنش او: چگونه توانستی چنین گناه بزرگی مرتکب شوی که هنگام دعا کردن، از مقابل من عبور کنی؟
زن بسیار متعجب شده بود، از مرد روحانی پرسید: دعا کردن یعنی چه؟
زبان مرد بند آمده بود. مکثی کرد و ناگهان خشم او از بین رفت. به زن گفت: تو معنای دعا کردن را نمیدانی؟ پس برایت توضیح خواهم داد. من ضمن دعا کردن به خداوند میاندیشم که آفرینندهی آسمان و زمین است. دریچهی قلب و روح خود را میگشایم و از صمیم قلب با او صحبت میکنم.
زن گفت: متاسفم که در کمال نادانی اشتباهی مرتکب شدم، اما من تقریبا چیزی دربارهی خداوند و دعا کردن نمیدانم. هیچگونه تعلیمی در این باره ندیدهام. من در راه منزل معشوق خود، سراپا اشتیاق بودم و متوجه نشدم که شما در حال دعا کردن هستید، اما شما چطور متوجه من شدید، در صورتی که قلب و روحتان نزد خداوند بود؟
مرد که بسیار شرمسار شده بود، از رفتار خود عذرخواهی کرد و گفت: این من هستم که باید از شما درس بگیرم.
برگرفته از کتاب قصههایی برای از بین بردن غصهها، نوشتهی مسعود لعلی.
نگاره: Getwallpapers.com
گردآوری: فرتورچین