داستان کوتاه حضور قلب

داستان کوتاه حضور قلب

زن جوانی در راه خانه‌ی معشوق خود بود. از شدت شادی دیدار معشوق، متوجه مرد روحانی نشد که در حال دعا کردن بود. مرد روحانی از این توهین بسیار خشمگین شد و تصمیم گرفت هنگام بازگشت زن، با او صحبت کند. وقتی مجددا با زن برخورد کرد، سر راه او را گرفت و شروع کرد به سرزنش او: چگونه توانستی چنین گناه بزرگی مرتکب شوی که هنگام دعا کردن، از مقابل من عبور کنی؟
زن بسیار متعجب شده بود، از مرد روحانی پرسید: دعا کردن یعنی چه؟
زبان مرد بند آمده بود. مکثی کرد و ناگهان خشم او از بین رفت. به زن گفت: تو معنای دعا کردن را نمی‌دانی؟ پس برایت توضیح خواهم داد. من ضمن دعا کردن به خداوند می‌اندیشم که آفریننده‌ی آسمان و زمین است. دریچه‌ی قلب و روح خود را می‌گشایم و از صمیم قلب با او صحبت می‌کنم.
زن گفت: متاسفم که در کمال نادانی اشتباهی مرتکب شدم، اما من تقریبا چیزی درباره‌ی خداوند و دعا کردن نمی‌دانم. هیچ‌گونه تعلیمی در این باره ندیده‌ام. من در راه منزل معشوق خود، سراپا اشتیاق بودم و متوجه نشدم که شما در حال دعا کردن هستید، اما شما چطور متوجه من شدید، در صورتی که قلب و روح‌تان نزد خداوند بود؟
مرد که بسیار شرمسار شده بود، از رفتار خود عذرخواهی کرد و گفت: این من هستم که باید از شما درس بگیرم.

 

برگرفته از کتاب قصه‌هایی برای از بین بردن غصه‌ها، نوشته‌ی مسعود لعلی.
نگاره: Getwallpapers.com
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۲ مشارکت کننده