این ماجرای واقعی در مورد شخصی بهنام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه، طلبه در مدرسهی مروی تهران بوده و ظاهرا آدم بسیار فقیری بوده است. یک روز نظرعلی به ذهنش میرسد که برای خدا نامهای بنویسد. نامهی او در موزهی گلستان تهران تحت عنوان نامهای به خدا نگهداری میشود.
مرحوم آیتالله حاج میرزا هادی خراسانی که از علمای مجاور کربلا بوده، در کتاب کرامات و معجزات خود می نویسد:
مرحوم حاج ملا نظرعلی طالقانی هنگامی که در مدرسهی مروی اقامت داشت، در مضیقهی مالی قرار گرفت که حتی چند روزی گرسنه مانده و چیزی که سد جوع و گرسنگی نماید، به او نمیرسید. شبی با خود فکر میکند که صبرکردن با این فقر و پریشانی، بس مشکل است، پس نامه به حاج ملا علی کنی مجتهد بزرگ تهران بنویسم و او را از حال خود مطلع گردانم، اما مناعت طبع، او را از این کار منع نموده و میگوید: او نیز همنوع من است و نباید آبروی خود را نزد همنوع خود ریخت.
پس نامه به شاه بنویسم! باز عقل و تقوا، وی را منع نموده که تو آخوند دربار نیستی، میخواهی ارزش روحانی خود را از دست داده و خود را در اختیار دولت و حکومت بگذاری. بالاخره پس از مدتی فکر کردن با خود میگوید: چه بهتر که نامهای به خدا بنویسم که همه جا حاضر و شاهد و قادر بر رفع حوایج است، بدون هیچ منتی. پس نامهای به این مضمون مینویسد:
از بندهی گنهکار، نظرعلی طالقانی به پیشگاه حضرت باریتعالی جلت عظمته
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از تقدیم حمد و سپاس و درود فراوان بر حضرت رسالت و خاندان طاهرین او، معروض میگردد: این بنده مبتلا به فقر و پریشانی گشته و در کمال مضیقه قرار گرفتهام و...
از آن جا که شما در قرآن فرمودهاید: و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها. هیچ موجود زندهای نیست، الا اینکه روزی او بر عهدهی من است. من هم جنبندهای هستم از جنبندگان شما روی زمین. در جای دیگر از قرآن فرمودهاید: ان الله لا یخلف المیعاد. مسلما خدا خلف وعده نمیکند. بنابراین حوایج و نیازمندیهای ضروریام از این قرار است:...
نظرعلی طالقانی، بعد از ذکر حوایج خود، نامه را در هنگام سحر برداشته، میبرد و لای درب مسجد شاه در نزدیکی مدرسهی مروی میگذارد و متوکلا علی الله برگشته و بعد از انجام وظایف دینی خود، درب حجرهی خود را بسته و میخوابد.
اتفاقا همان روز ناصرالدین شاه به عزم شکار، از تهران بهسوی شکارگاه سلطنتی که در قسمت شرقی تهران و بالای قریهی مسگرآباد واقع بود، حرکت میکند که ناگاه باد تندی وزیده و طوفان برخاسته و مانع حرکت کالسکه میشود. شاه تا آرام شدن هوا فرمان توقف میدهد که گردبادی رسیده و به کالسکه شاه برمیخورد و شاه احساس میکند چیزی در دامن او افتاد. آن را برداشته و میبیند نامهای است. وقتی مطالعه میکند میبیند کسی برای خدا نامه نوشته. فورا فرمان بازگشت میدهد و یکسره به منزل رئیس الوزراء وقت میرود و دستور احضار همهی وزرا را میدهد.
همگان تعجب میکنند و حاضر میشوند. شاه در جلسه میگوید: به حمدالله به شکارگاه نرسیده، به صید خود رسیدیم.
پس نامه را از جیب خود درآورده و جریان وزیدن باد و طوفان و قرار دادن نامه در دامنش را توضیح میدهد. آنگاه پیشکار مخصوص خود را با کالسکهی سلطنتی به آدرس مزبور به مدرسهی مروی میفرستد تا صاحب نامه را به حضور آورند.
تمام طلبههای مدرسهی مروی تعجب نموده و خود نظرعلی هم وحشت کرده که شاه مرا برای چه میخواهد؟ آیا کسی از طلبکارها به شاه شکایت کرده است؟ اما بعد وقتی تشریفات مخصوص را میبیند تسکین مییابد. نظرعلی وارد مجلس شده و در کنار شاه در جایی که برایش در نظر گرفته بودند، مینشیند!
شاه میپرسد: اسم شما چیست؟
میگوید: نظرعلی.
- اهل کجا هستی؟
- طالقان.
- آیا نامهای برای کسی نوشتهای؟
بعد از قدری تامل میگوید: آری دیشب برای خدا نامهای نوشتم.
- نامهات را کجا گذاردی؟
- سحرگاه لای درب مسجد شاه.
شاه نامه را نشان داده میگوید: آیا این نامهی توست؟
میگوید: آری.
آنگاه شاه به وزرا میگوید: کیست که در رفع حوایج ایشان مشارکت نماید و یک یک درخواست های نظرعلی را خواند. تمام حاجات وی فیالمجلس برآورده شد و نظرعلی که تا ساعتی پیش هیچ چیز نداشت، صاحب همه چیز گردید.
به گفتهی پروین اعتصامی:
نقش هستی نقشی از ایوان ماست - آب و باد و خاک سرگردان ماست
وزیدن تندباد و قرار گرفتن نامه در دامن شاه و باقی ماجرا، نشان از صفای دل نظرعلی طالقانی دارد. این داستان را میتوان درس واقعی توکل نامید.
نگاره: Sonagroup.com
گردآوری: فرتورچین