اولین بار که پایم به مدرسه باز شد، کمتر از شش سال سن داشتم و جثهام خرد بود. مامور سپاه بهداشت به پدرم گفت: این بچه سوءتغذیه دارد. هیچ وقت نفهمیدم چرا پدرم آن جمله را تا مدتها برای دیگران نقل میکرد!
گاهی وقتا وسط غذا خوردن خسته میشم و ول میکنم میرم. گاهی وسط کلاس درس عمومی خسته میشم و بدون اجازه ول میکنم میرم. گاهی از دوست داشتن نسرین خسته میشم، ولی نمیتونم ولش کنم و برم.
در زمان ناصرالدین شاه به فرمان او منطقهای وسیع و سرسبز در باغ بزرگی خارج از محدودهی شهر تهران، برای نگهداری حیوانات وحشی درست شده بود که ساکنان آن روز شهر تهران، برای تماشای حیوانات...
یک ايرانی در آمریکا برای شغل دوم یک کلینیک باز میکند با یک تابلو به این مضمون: درمان بیماری شما با ۵۰ دلار. در صورت عدم موفقیت ۱۰۰ دلار پرداخت میشود.
در سال ۱۳۵۰ هنگامی که با درجهی سرهنگی در ارتش خدمت میکردم، آزمونی در ارتش برگزار گردید تا افراد برگزیده در رشتهی حقوق، عهدهدار پستهای مهم قضایی در دادگاههای نظامی ارتش گردند.
هفتمین سال از عمرم را میگذراندم. هفت سالگی هیجانانگیز است و من در هفت سالگیام عاشق دوچرخه بودم. آن دوران اینگونه نبود هر چیزی که دلت خواست را چند روز بعد داشته باشی.
سدید عوفی در جوامع الحکایات آورده که بهرام شاه، پسر سلطان مسعود غزنوی، حاکمی به غور فرستاد، و او بر غوریان ظلم بسیار کرد. آخر، غوریی پایافزار پوشیده، پیاده به غزنین رفت و از آن ظالم دادخواهی کرد.
قبل از پریدن، فکر میکردم از همه بیچارهترم، اما وقتی که خودم را از بالای ساختمان پرت کردم... در طبقهی دهم، زن و شوهر به ظاهر مهربانی را دیدم که با خشونت مشغول دعوا بودند...
مهاجمان محتاج دلیل نبودند. تنها دلیلشان این بود که او در خانوادهی یهودی به دنیا آمده بود. نازیها به خانهاش ریختند و او و افراد خانوادهاش را دستگیر کردند. آنان را مانند گلهی گوسفند پیش انداختند.
در زمانهای قدیم، مرد راهزنی که خیلی زرنگ و چابک بود، سالیانه فقط یکبار و به تنهایی راهزنی میکرد و بقیهی سال را با پولی که بهدست میآورد، میگذراند. این مرد زرنگ نقشهای داشت.