داستان کوتاه جوانمردی پوریای ولی

داستان کوتاه جوانمردی پوریای ولی
هنگام سحر و اذان، در تاریک و روشن بامداد، مردی تنومند و بلند قامت از خانه‌ای بیرون آمد و قدم در کوچه‌ای تنگ نهاد. از میان دیوارهای کوتاه و بلند شهر گذشت و به مسجد آن شهر نزدیک شد.
دنباله‌ی نوشته