توشیرو میفونه بازیگر ژاپنی (زندگینامه و فیلم‌شناسی) (بخش دوم)

توشیرو میفونه بازیگر ژاپنی (زندگینامه و فیلم‌شناسی) (بخش دوم)
توشیرو میفونه یکی از بزرگ‌ترین بازیگران تاریخ سینمای ژاپن به‌شمار می‌رود. در این نوشته که به بخش دوم فیلم‌های توشیرو میفونه می‌پردازد با ۳۰ فیلم (از ۶۰ فیلم) آشنا می‌شویم.
دنباله‌ی نوشته

توشیرو میفونه بازیگر ژاپنی (زندگینامه و فیلم‌شناسی) (بخش نخست)

توشیرو میفونه بازیگر ژاپنی (زندگینامه و فیلم‌شناسی) (بخش نخست)
توشیرو میفونه یکی از بزرگ‌ترین بازیگران تاریخ سینمای ژاپن به‌شمار می‌رود. در این نوشته که به بخش نخست فیلم‌های توشیرو میفونه می‌پردازد با ۳۰ فیلم (از ۶۰ فیلم) آشنا می‌شویم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مرد ترک و خیاط دزد

داستان کوتاه مرد ترک و خیاط دزد
در زمان‌های قدیم، در شهری از شهرهای کشورمان ایران، یکی نفر معرکه گرفته بود و از دزدی‌های عجیب صحبت می‌کرد و از تردستی‌ها و عجایب کار دزدان سخن می‌گفت تا این‌که به یک خیاط رسید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بوزینگان و مرغ دلسوز

داستان کوتاه بوزینگان و مرغ دلسوز
حکایت می‌کنند که در زمان‌های قدیم، تعدادی از بوزینگان در کوهی مسکن گزیده بودند و در آن‌جا امرار معاش می‌کردند تا این‌که زمستان آمد و آن‌ها همگی روزها را سپری می‌کردند ولی شب‌های آن‌جا بسیار سرد بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عبارت این نیز بگذرد، بر روی نگین انگشتر

داستان کوتاه عبارت این نیز بگذرد، بر روی نگین انگشتر
در روزگاران خیلی قدیم، در نیشابور پادشاهی بود کم حوصله و تند مزاج. او دلش می‌خواست که خوی مهربانی و عطوفت داشته باشد، ولی نمی‌توانست آن‌طور که دلش می‌خواست باشد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عیار جوانمرد

داستان کوتاه عیار جوانمرد
چنین حکایت کرده‌اند که روزی در شهری بزرگ که در آن طراران و عیاران بسیار زندگی می‌کردند، مردی روزگار سپری می‌کرد که بسیار ساده و بخشنده بود. یک روز این مرد برای رفتن به حمام...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نان اینجا، آب اینجا، کجا بروم بهتر از اینجا؟

داستان کوتاه نان اینجا، آب اینجا، کجا بروم بهتر از اینجا؟
در روزگاران قدیم، مرد جوانی بود که به‌دنبال کار می‌گشت و چند روزی را در کارگاه آهنگری کار کرد. سپس با خود گفت: من نمی‌توانم روزانه این همه وقت دم کوره‌ی سوزان کار کنم و به فولاد گداخته پتک بکوبم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آخرش نفهمیدم رفیق منی یا رفیق گرگ

داستان کوتاه آخرش نفهمیدم رفیق منی یا رفیق گرگ
در روزگاری دور، دو دوست به قصد شکار کبک به کوهستان رفتند. این دو سال‌ها بود با هم به شکار می‌رفتند. هر دوی آن‌ها فقط یک تفنگ داشتند. هر کدام با آن تفنگ کبکی شکار می‌کردند و به خانه برمی‌گشتند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آدم گرسنه سنگ را هم می‌خورد

داستان کوتاه آدم گرسنه سنگ را هم می‌خورد
روزی روزگاری لقمان حکیم با پسرش از کوچه‌ای عبور می‌کردند که ناگهان صدای اذان شنیدند. پسرش گفت: پدر برای نماز به مسجد برویم و بعد از نماز برای نهار به منزل برویم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آنچه تو از رو می‌خوانی، من از برم

داستان کوتاه آنچه تو از رو می‌خوانی، من از برم
روزی روزگاری، فروشنده‌ی دوره‌گردی که کارش خرید و فروش کالا و اجناس در شهرهای مختلف بود، به روستای کوچکی رسید. مرد فروشنده که بسیار خسته و گرسنه شده بود...
دنباله‌ی نوشته