ضرب‌المثل‌های فارسی: حرف آ

ضرب‌المثل‌های فارسی: حرف آ

در این بخش از مجله‌ی اینترنتی روز تازه، برگزیده‌ای از ضرب‌المثل‌های فارسی با «حرف آ» را می‌خوانید.

 

آب ار چه همه زلال خیزد - از خوردن پر ملال خیزد.
آب از آب تکان نمی‌خورد. (یا نمی‌جنبد.)
آب از آتش بیرون آوردن. (یا آب از آتش کشیدن، یا آب از آهن کشیدن، یا آب از آهن جدا کردن.) (معنی: کاری بسیار دشوار و تا اندازه‌ای نشدنی انجام دادن. کاری توان‌فرسا و کم‌وبیش بیهوده انجام دادن.)
آب از آسیا افتادن. (یا آب‌ها از آسیاب ریختن.)
آب از بالا بالاها پایین کردن.
آب از دریا بخشیدن. (یا آب حمام تعارف کردن.)
آب از دستش نمی‌چکد.
آب از دهانش سرازیر شدن. (یا چکیدن.)
آب از سر تیره بودن. (یا آب از بنه تیره بودن.)
آب از سرچشمه گل است. (یا گل‌آلود است.)
آب از سرش در رفته. (یا گذشته.)
آب از گلو بریدن.
آب افتادن دهان.
آب انبار شلوغ، کوزه بسیار می‌شکند.
آب آبادانی می‌آورد.
آب آمد و تیمم باطل شد.
آب آمدن از روغن چرب‌تر.
آب آورده را باد می‌برد.
آب به آسیاب کسی ریختن.
آب پاکی روی دست کسی ریختن. (یا آب پاکی را روی دستش ریخت.)
(معنی: پاسخ منفی به کسی دادن. کسی را ناامید کردن. هرگاه کسی به امید پیروزی و کامیابی در کاری بسیار کوشش می‌کند، ولی پاسخ منفی می‌شنود، این ضرب المثل به‌کار برده می‌شود.)
آب خوش از گلو پایین نرفتن. (معنی: آسایش و آسودگی نداشتن. زندگی را با اندوه، آزردگی و سختی گذراندن.)
آب در جوغَن (هاون) کُتیدَن (کوفتن).
آب در کوزه و ما تشنه لبان می‌گردیم - یار در خانه و ما گرد جهان می‌گردیم.
آب را آب پیدا می‌کند، آدم آدم را.
آب دریا از دهان سگ‌ کجا گردد پلید. (مصرع نخست: ملک او از طعنه‌ی خصمان کجا یابد خلل.) (امیر معزی)

آب دریا به دهن سگ نجس نمی‌شود. (معنی: در دین اسلام، آب دهان سگ نجس است و سگ هر چیزی که می‌خورد، نجس می‌شود و باید آن را پاک کرد. پرسشی که پیش می‌آید این است که اگر سگی از آب دریا خورد، آیا آب دریا نجس است؟ پاسخ نه است، زیرا دریا به اندازه‌ای گسترده و بزرگ است که اندازه‌ی ناچیز آب دهان سگ در آب دریا نابود شده و از میان می‌رود. این ضرب المثل بدین معنی‌ست که والامنشی آدم بزرگوار و آبرومند، با بدگویی و بدنام شدن به‌دست بدخواهان و دشمنانش، لکه‌دار نخواهد شد.)
آب را باید از سرچشمه بست.
آب را گل‌آلود می‌کند که ماهی بگیرد.
آب رفته به جو برنمی‌گردد.
(معنی: هرگاه زمانی را تباه می‌کنیم، یا کار ناخواسته و نادرستی انجام می‌دهیم و یا آبروی کسی را می‌بریم، دیگر نمی‌توانیم آن‌ها را جبران و یا به سادگی جبران کنیم.)

آب روی چرخ آسیای کسی بودن.
آب ریخته رو نمی‌شه جمع کرد.
آب زیر پوستش افتاده.
(معنی: فربه شدن. سر حال شدن. به رفاه دست یافتن. هرگاه کسی پس از یک دوره‌ی بیماری سخت، کم کم سر حال شده و بهبود یابد و یا هنگامی که کسی به رفاه و آسایش دست پیدا می‌کند، این ضرب المثل برای او به‌کار برده می‌شود.)
آب سنگ‌ها را می‌ساید.
آب که از سر گذشت، چه یک ذرع چه صد ذرع - چه یک نی چه صد نی - چه یک وجب چه صد وجب.
آب که سر بالا می‌ره، قورباغه ابوعطا می‌خواند.
آب که یک جا بماند، می‌گندد.
آب گر بر باد رود باران است.
آب نطلبیده مراد است.
(معنی: هرگاه به کسی بدون آن‌که درخواست کند، آب بدهند، آن را به فال نیک گرفته و نشانه‌ی کامروایی و برآورده شدن آرزویش برداشت می‌کنند و می‌گویند: به زودی به آرزو و خواسته‌ات خواهی رسید.)

آب نمی‌بیند و گرنه شناگر قابلی است.
آب و آبادی.
آبادی میخانه ز ویرانی ماست.
آبان‌ماه را بارانکی، دی‌ماه را برفکی، فروردین روز و شب ببار.
آبش توی آستری است.

آبشان از یک جوی نمی‌رود. (یا آبشان به یک جوی نمی‌رود.) (معنی: این ضرب المثل زمانی به‌کار برده می‌شود که میان دو یا چند تن در انجام کاری توافق و سازگاری نباشد. در گذشته آبگیری کشتزارها و باغ‌ها بسیار مهم بوده و هنگامی که نوبت آبیاری می‌شد، آب در جوی‌هایی به‌راه می‌افتاد و هر کس کوشش می‌کرد، پیش از آن‌که جریان آب قطع شود، زودتر آب خود را بگیرد و این شتابزدگی و رعایت نکردن نوبت دیگران باعث می‌شد که کشاورزان هنگام آبگیری گاه با هم درگیر شوند. بنابراین برای جلوگیری از درگیری با دیگران، هر کس کوشش می‌کرد آبی که نیاز دارد را از جویی که شریک با کسی‌ست که به دنبال درگیری و ستیز است، برندارد.)
آبکش به آفتابه می‌گه دو سوراخه.
آبکش به کفگیر می‌گه سه سوراخه.
آبی از او گرم نمی‌شود.
آبی بر آتش دل ما، هیچ کس نزد - چندان که پیش محرم و بیگانه سوختیم. (فغانی شیرازی)
آتش از آب ندانستن.
آتش از آتش گل می‌کند، زن ز شوهر.
آتش از باد تیزتر گردد.
آتش از چنار پوسیده برآید.
آتش اگر اندک است حقیر نباید داشت.
آتش بیار معرکه است.
آتش زیر خاکستر.
(معنی: آرامش ظاهری و گذرا. شورش و آشوبی که به ظاهر خاموش شده است، ولی دوباره افروخته خواهد شد. درد یا خشمی که فروکش کرده، ولی با کوچک‌ترین یادآوری دوباره زنده می‌شود.)

آتش نشاندن و اخگر گذاشتن کار خردمندان نیست.
آخر شاه‌منشی، کاه‌کشی است.
آخر شوخی به دعوا می‌کشد.
آخرش نفهمیدم رفیق منی یا رفیق گرگ.
(معنی: هرگاه کسی میان دو تن پادرمیانی کند، ولی یکی از آن دو تن حس کند که میانجی پشتیبانی دیگری را می‌کند این ضرب المثل را به‌کار می‌برد. (داستان کوتاه آخرش نفهمیدم رفیق منی یا رفیق گرگ))
آخوند نباتی یعنی کشک.
آدم از دزدی فلانی می‌شود - رفته رفته ایلخانی می‌شود.
آدم از زیرکار در رو، عقب بهانه می‌گردد.
آدم از کرده گَنده نمی‌شود، از گفته گَنده می‌شود.
آدم از کوچکی بزرگ می‌شود.
آدم انگشت به دماغش نمی‌تواند بکند.
آدم باید آدم باشد، هم یورغه هم قدم باشد.
آدم باید برای خود یک خانه، نه یک لانه داشته باشد.
آدم باید به اندازه‌ی دهنش لقمه بگیرد.
آدم بدحساب دو مرتبه می‌دهد.
آدم برای در باز کسی نمی‌رود، برای روی باز او می‌رود.
آدمُ برق بگیرِ، ولی جَوْ نگیرِ.
آدم برهنه هر پیراهنی اندازه‌اش است.
آدم بنده‌ی احسان است.
آدم به امید زنده است.
(معنی: اگر امید از آدمی گرفته شود، دیگر انگیزه‌ای برای زنده ماندن نخواهد داشت. اگر ناامیدی بر آدمی چیره شود، دیگر زندگی خوشی نخواهد داشت. این ضرب المثل را آدم‌های شکیبا و امیدوار به کسانی که با شکست یا گرفتاری روبرو شده و ناامید هستند به‌کار می‌برند.)
آدم به چشم خودش هم نباید اعتماد کند.
آدم به رسن دیو فر و چاه نباید برود.
آدم به کیسه‌اش نگاه می‌کند.
آدم پول پیدا می‌کند؛ پول، آدم را پیدا نمی‌کند.
آدم ترسو همیشه سالم است.
آدم تنبل، عقل چهل وزیر دارد.
آدم چوب سر درخت را کف پایش ببیند.
آدم خودش بمیرد، هوادارش نمی‌میرد.
آدم خوش معامله، شریک مال مردم است. (یا آدم خوش حساب شریک مال مردم است.)
(معنی: آدم خوش معامله و خوش حساب را همه باور دارند و هرگاه پولی وام بخواهد، به او می‌دهند و او را یاری می‌کنند؛ زیرا به‌هنگام و در زمان خود، پول‌شان را پرداخت کرده و پس می‌دهد.)
آدم خیس، هراس باران ندارد. (یا آدم خیس از باران نمی‌ترسد.) (معنی: هنگامی که برای کسی پیشامدی سخت رخ می‌دهد، دیگر از پیامدهای آن پیشامد هراسی نخواهد داشت. باران که می‌آید هر کسی به‌گونه‌ای فرار می‌کند تا خیس نشود. ولی کسی که خیس شده، دیگر از آن نمی‌ترسد. این ضرب المثل برابر ضرب المثل «آب که از سر گذشت، چه یک وجب چه صد وجب» است و معنای آن این است که زمانی که درگیر گرفتاری یا چالشی شدیم، بیشتر درگیر شدن‌مان مهم نیست. وآن که در بحر قلزم است غریق - چه تفاوت کند ز بارانش (سعدی))
آدم دانا به نیشتر نزند مشت.
آدم دروغگو کم حافظه است.
آدم دست‌پاچه، کار را دو بار انجام می‌دهد.
آدم دست‌پاچه، دو بار می‌شاشه.
آدم زنده، وکیل وصی نمی‌خواهد.
آدم زنده، زندگی می‌خواهد.
آدم عاقل از یک سوراخ دو بار نیش نمی‌خوره.
آدم گدا، این همه ادا؟
آدم گرسنه سنگ را هم می‌خورد.
(معنی: اگر کسی به‌راستی گرسنه باشد، مزه‌ی خوراک برایش مهم نیست و خواسته‌اش تنها رهایی از گرسنگی خواهد بود. این ضرب المثل بیشتر برای آدم‌های بهانه‌گیر به‌کار برده می‌شود که از خوراکی که می‌خورند، گلایه‌های نابه‌جا می‌کنند. (داستان کوتاه آدم گرسنه سنگ را هم می‌خورد))
آدم گرسنه، خواب نان سنگک می‌بیند.
آدم گرسنه، یاد پلوی عروسیش می‌افتد.
آدم ناشی، سرنا را از سر گشادش می‌زند.
(معنی: آدم تازه‌کار و نیاموخته، کار را نادرست و وارونه انجام می‌دهد. آدمی که کارآزموده نیست، به آسانی می‌تواند دریابد که سرنا را باید از بخش باریک آن بزند، ولی از سر گشاد آن می‌نوازد!)
آدم همه کاره، هیچ کاره است.
آدم یک آخور هم باید برای روز مبادای خودش نگه دارد.
آدم، آ هست و دم.
آدمی را به ادب بشناسند.
آرد به دهن داشتن.
آردبیز به قلیان می‌گوید تو دو سوراخ داری.
آرد خاصه خواستن.
آرد خودمان را بیختیم، الکِمان را آویختیم. (آرد خود را بیختیم، آردبیز را آویختیم.)
آرزو بر جوانان عیب نیست.
آرزو به دل ماندن.
آرزو تمامی ندارد.
آرزو را به گور بردن.
(معنی: به خواسته‌ها و آرزوها نرسیدن. در رسیدن به آرزوها ناکام ماندن. هرگاه کسی در رسیدن به آرزوهایش ناامید می‌شود این ضرب المثل را به‌کار برده و می‌گوید: می‌میریم و آرزوهایم با من به خاک سپرده می‌شوند.)

آرزو سرمایه‌ی مفلس است.
آرزومند پیوسته نیازمند بود.
آز ریشه گناه است.
آزار بیش بینی زین گردون - گر تو به هر بهانه بیازاری. (رودکی)
آزموده را آزمودن خطاست.
(معنی: اگر درستکاری و به وارون آن، نمک‌نشناسی و پیمان‌شکنی کسی برای ما ثابت شد، آزمودن و آزمایش کردن او نادرست و به زیان ماست. این ضرب المثل برای برگزیدن شیوه‌های زندگی نیز کاربرد دارد؛ هرگاه کسی راهی را برود و یا روشی را برگزیند و در آن شکست بخورد، می‌گوید: آزموده را آزمودن خطاست، دیگر این راه را نخواهم رفت و آن را آزمایش نخواهم کرد.)
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است - با دوستان مروت، با دشمنان مدارا. (حافظ)
آستر است که رویه را نگاه می‌دارد.
آستر به رویه می‌گوید من تو را نگه می‌دارم تو من را.
آستر و رویه بودن.
آستین افشاندن.
آستین بالا زدن.
آستین پوستین پدربزرگ.
آستین پوستین چه کوتاه چه دراز.
آستین پوستین شما در میان آتش مناقل دارد می‌سوزد.
آستین نو، بخور پلو. (یا لباس نو، بخور پلو)
(معنی: این ضرب المثل زمانی به‌کار برده می‌شود که ارزش و ارجمندی کسی تنها برای جامه‌ای باشد که به تن کرده است و یا جایگاه و مقامی که از آنِ خود کرده است؛ نه برای انسان بودنش. (داستان کوتاه لباس نو، بخور پلو))
آسمان به زمین نمی‌آید.
آسمان جل.
آسمان سوراخ شده و او به زمین افتاده.
آسمان گرد است و زمین صاف.
آسودگی شاخ به شکمش می‌زند.
آسوده بدم زمانه بگذشت.
آسوده شد ز سنگ درختی که بار ریخت.
آسوده کسی که خر ندارد - از کاه و جوش خبر ندارد.
(معنی: هر چه بیشتر داشته باشیم، آسودگی و آرامش‌مان کمتر است. معنای ظاهری این مثل بدین‌گونه است که: از این‌که خری ندارم آسوده هستم، زیرا گرفتار فراهم کردن کاه و جواش نیستم. خر در این ضرب المثل همان پول، دارایی و داشته‌هایی‌ست که آدمی برای نگهداری آن‌ها آسودگی و آرامش ندارد.)
آسه برو آسه بیا، که گربه شاخت نزند.
آسیا آواز خودش را نمی‌شنود.
آسیاب به نوبت.
(معنی: این ضرب المثل زمانی به‌کار برده می‌شود که بخواهند به کسی یادآوری کنند نوبت را رعایت کند. همچنین گاهی این مثل را برای کسی به‌کار می‌برند که ستمکار است؛ کنایه از این‌که روزی نوبت تو هم می‌رسد و باید تاوان ستم‌هایت را پس دهی. در زمان‌های دور خانواده‌های کشاورزان در خانه تنور داشتند و نان خود را می‌پختند، ولی نیاز بود گندم خود را آرد کنند و چون درخواست آرد کردن گندم فراوان بود، چندین روز زمان می‌برد تا نوبت به هر کس برسد. در این میان برخی می‌خواستند زرنگی کنند و گندم‌شان را زودتر آرد کنند. این‌گونه بود که به آنان یادآوری می‌کردند که آسیاب به نوبت؛ یعنی نوبتت که رسید، گندم تو هم آراد می‌شود.)
آش این‌جا، لواش این‌جا، کجا برم بِه از این‌جا؟
آش با جاش
آش بخور نگهت می‌داره، گفت: خودش و نمی‌تونه نگه‌داره.
آش برای کسی پختن.
آش کشک خاله‌ته؛ بخوری پاته، نخوری پاته.
آش نخورده و دهان سوخته.
(معنی: این ضرب المثل برای کسی به‌کار می‌رود که گناهی نکرده باشد، ولی از دیدگاه دیگران به نادرستی گناه‌کار شناخته شده و داوری نادرست شوند. (داستان کوتاه آش نخورده و دهان سوخته))
آش همان آش است و کاسه همان کاسه.
آشپز که دو تا شود، آش یا شور می‌شود یا بی‌نمک.
آشنا داند زبان آشنا.
آشنایان را در ایام پریشانی بپرس.
آشنایی خلق دردسر است.
آفتاب از کدام سمت دمید که تو امروز یاد ما کردی.
آفتاب آمد دلیل آفتاب.
آفتاب به زردی افتاد، تنبل به جلدی افتاد.
آفتاب را به گل نمی‌توان اندود.
آفتاب زیر ابر نمی‌ماند.
آفتاب لب بام.
آفتابه خرج لحیم کردن.
آفتابه دزد.
(معنی: دزد تازه‌کار. دزدی که توانایی دزدی‌های بزرگ را ندارد. کسی که چیزهای کم‌ارزش یا بی‌ارزش می‌دزدد. کسی که از دزدی‌هایش هیچ سودی نمی‌برد. در گذشته آفتابه‌ها مسی و باارزش بودند، ولی امروزه پلاستیکی هستند و به‌کار بردن واژه‌ی آفتابه در این ضرب المثل نشان از بی‌ارزش و پست بودن کالای دزدی شده دارد.)
آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی. (معنی: این ضرب المثل برای کسانی به‌کار می‌رود که برای فراهم کردن پیش‌نیازها تندروی می‌کنند، ولی در انجام خود کار کوتاهی کرده و آن را به درستی انجام نمی‌دهند؛ یا کسانی که نیازمندی‌های فراوانی دارند، ولی درگیر تجملات زندگی هستند. در گذشته که با دست خوراک می‌خوردند، رسم بود که پیش از خوردن، دست‌ها را با آفتابه و لگن می‌شستند. در مهمانی‌ها آفتابه و لگن را سر سفره می‌آوردند و آن را پیش یک یک مهمان‌ها می بردند. سپس لگن را زیر دست هر یک می‌گرفتند و با آفتابه آب می‌ریختند و مهمان ها دست‌ها را می‌شستند و با حوله خشک می‌کردند. چون آفتابه و لگن از تجملات سفره بود، از همین روی برخی کوشش می‌کردند سر سفره چند دست آفتابه و لگن بیاورند. اینگونه بود که مهمانان پیش‌بینی می‌کردند که با چند دست آفتابه و لگن، بی‌گمان خوراک بسیار خوبی در راه است. هرچند گاهی پیش می‌آمد که این‌گونه نبود و تشریفات سفره همین آفتابه و لگن بود و خبری از خوراک خوب نبود.)
آفتابه و لولهنگ هر دو یک کار می‌کنند، اما قیمت‌شان موقع گرو گذاشتن معلوم می‌شه.
آفتابی بدان بزرگی را لکه‌ای ابر ناپدید کند.
آفتابی شدن.
آلبالو گیلاس‌ها که گل کرد چهارده ساله می‌شود.
آمد زیر ابروشو برداره، چشمش را کور کرد.
آمدم ثواب کنم، کباب شدم.
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا - بی‌وفا اکنون که من افتاده‌ام از پا چرا؟ (شهریار)
آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است؟
آن را که سخاوت است، حاجت به شجاعت نیست.
آن زنده که کاری نکند مرده به است.
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
آن کس که با های می‌آید، با هوی می‌رود.
آن کس که بود سایه‌نشین، سایه ندارد.
(معنی: در زندگی کسانی هستند که همیشه از دستاورد کار و نیکی دیگران بهره می‌برند، ولی خودشان به دیگران بهره‌ای نمی‌رسانند. کسی که در سایه‌ی درخت بنشیند، نمی‌تواند سایه‌ای پدید آورد تا کسی را پناه دهد. زمانی که کسی از داشته‌های دیگران بهرمند گردد و خودش برای دیگران سودی نداشته باشد، و یا هنگامی که بخواهیم به آدم فرومایه‌ای که خودش با یاری دیگران زندگی می‌کند بگوییم که تو توانایی دستگیری و یاری دیگران را نداری، این ضرب المثل را به‌کار می‌بریم.)
آن کس که تن سالمی دارد، گنجی دارد که خودش نمی‌داند.
آن ممه را لولو برد.
آن یکی پرسید اشتر را که هی - از کجا می‌آیی ای اقبال پی - گفت از حمام گرم کوی تو - گفت خود پیداست در زانوی تو. (مولوی)
آنان که غنی‌ترند، محتاج‌ترند - درویش و غنی بنده‌ی این تاج و درند. (سعدی)
آن چه بر خود نمی‌پسندی، بر دیگران هم نپسند. (یا هر چه بر خود نمی‌پسندی، به دیگران مپسند.)
(معنی: به‌گونه‌ای با دیگران رفتار کن که دوست داری همان‌گونه با تو رفتار کنند. اگر از رفتاری خوشت نمی‌آید و مایه‌ی آزار توست، با دیگران همان‌گونه رفتار نکن.)

آنچه تو از رو می‌خوانی، من از برم. (معنی: این ضرب المثل را کسی به‌کار می‌برد که به آسانی فریب دیگران را نمی‌خورد. (داستان کوتاه آنچه تو از رو می‌خوانی، من از برم))
آنچه دلم خواست نه آن شد - آنچه خدا خواست همان شد. (معنی: گاهی خواسته‌ها و آرزوهای ما به سودمان نیستند، از همین روی خداوند آرزوی ما را برآورده نکرده و خواسته‌ی خود را که همانا نیک‌خواهی و نیک‌اندیشی برای ماست، انجام می‌دهد.)
آنچه گذشته افسوس مخور. (معنی: این ضرب المثل به کسانی گفته می‌شود که افسوس کارهای گذشته را می‌خورند. (داستان کوتاه سه پند از زبان گنجشک)
آنجا رفت که نادر رفت. (یا برو همچنان که نادر رفت.) (معنی: نادرشاه افشار نماد دلیری، دلاوری و پیروزی در تاریخ ایران است. نادرشاه با کشورهای بسیاری جنگید و با بسیاری از مدعیان درون کشور به ستیز پرداخت. برای نادر تفاوتی نداشت که به هند یورش برد یا این‌که باید افغان‌ها را از کشور بیرون کند و یا دشمن، ازبک‌ها، روسیه یا عثمانی باشد. او همیشه با دلاوری فراوان می‌جنگید و پیروز می‌شد. ولی یک جنگ تفاوت داشت. او از یک نبرد بازنگشت و شکست خورد و آن نبرد با مرگ بود. آن شب که سردارانش به چادر او ریختند و او را کشتند، کار نادر پایان یافت. این ضرب المثل بیشتر در جایگاه نفرین به‌کار برده می‌شود و برابر آن «بروی و برنگردی» است.)
آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست. (مصرع نخست: گر دیر بپایی و نصیحت نکنی گوش) (بابر) (معنی: چیزی که آشکار و روشن است، نیازی به گفتن و بازگو کردن ندارد. واژه‌ی عیان به معنی چیزی که با چشم به روشنی دیده می‌شود، است و از واژه‌ی عین به‌معنای چشم گرفته شده است. بیرون آدم‌ها نشان‌دهنده‌ی درون آن‌هاست. (داستان کوتاه آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست))
آنقدر بار کن که بکِشد، نه آن قدر که بکُشد.
آنقدر بِایست، تا علف زیر پایت سبز بشود.
آنقدر سمن هست، که یاسمن توش گم است.
آنقدر مار خورده که افعی شده.
آنقدر شور بود که خان هم فهمید.
(معنی: به ستوه آمدن شکیباترینِ آدم‌ها، از برای تکرار لغزش‌های کسی. هنگامی که کسی کارهای نادرست خود را بسیار تکرار کند تا جایی که بردبارترینِ آدم‌ها را هم به گله‌مندی وا دارد، این ضرب المثل به‌کار برده می‌شود. (داستان کوتاه آنقدر شور بود که خان هم فهمید))
آواز خر در چمن. (معنی: هنگامی که خری پا در چمن می‌گذارد، از روی هیجان و خودشیفتگی آواز عَرعَر از خود سر می‌دهد و تنها خودش از آوازی که دارد خوشش می‌آید. همچنین هنگامی که آدم بدصدایی در حمام آواز بخواند، به دنبال پژواک صدایش، گمان می‌کند که صدای زیبایی دارد. هرگاه کسی که صدای خوبی ندارد، آوازی بخواند یا ادعای خوانندگی کند و از این کار شادمان شود و برایش مهم نباشد که دیگران در چه رنجی هستند، این ضرب المثل به‌کار برده می‌شود. (داستان کوتاه آواز خر در چمن))
آواز دهل شنیدن از دور خوش است.
آویزه گوش کردن.
(معنی: پندی را فراگرفتن و به‌کار بستن. هرگاه بزرگتری به کوچکتری پندی یاد می‌دهد، می‌گوید: پند مرا آویزه گوشت کن. یعنی سخن مرا به یادت بسپار و فراموش نکن و آن را به‌کار بگیر تا پیروز و کامروا گردی.)

آه در بساط نداشتن. (معنی: بی‌اندازه بی‌چیز بودن. بیچاره و بی‌نوا بودن. ندار و تنگدست بودن.)
آه ندارد با ناله سودا کند. (یا آه ندارد تا با ناله سودا کند.) (معنی: بسیار تنگدست و نیازمند است، به اندازه‌ای که آه و ناله هم ندارد تا آن‌ها را بدهد و به‌جای‌شان چیزی به‌دست آورد؛ یا به اندازه‌ای که آه و ناله هم ندارد تا با آن‌ها دادوستدی انجام دهد و بخشی از هزینه‌های زندگی‌اش را فراهم کند. سودا به‌معنای دادوستد و سوداگر به‌معنای بازرگان است.)
آهسته که آسمان نداند. (معنی: آهسته سخن بگو تا دیگران از آن آگاه نشوند. این ضرب المثل ما را به رازداری و آشکار نکردن راز زندگی دیگران سفارش می‌کند. (داستان کوتاه آهسته که آسمان نداند))
آینه چون نقش تو بنمود راست - خود شکن، آینه شکستن خطاست.
آینه‌داری در محفل. (یا آینه‌داری در محله‌ی کوران.)

آیه یاس خواندن. (معنی: از نومیدی دم زدن. کسی را ناامید و دلسرد کردن.)

گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۷ مشارکت کننده
یاسر گفت:
سپاس. معنی آستین نو، بخور پلو چی می‌شه؟
    مدیریت گفت:
    خواهش می‌کنم. معنی افزوده شد.