انتخابات اون سال رو فراموش نمیکنم، اصلن فکر نمیکردم اهل سیاست باشه، اما توی همهی فعالیتها حضور داشت و کمکم شدیم تابلوترین آدمهای دانشگاه. کلاسارو میپیچوندیم و میرفتیم...
هفتمین سال از عمرم را میگذراندم. هفت سالگی هیجانانگیز است و من در هفت سالگیام عاشق دوچرخه بودم. آن دوران اینگونه نبود هر چیزی که دلت خواست را چند روز بعد داشته باشی.
مدتی بود در کافهی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا میخوابیدم. دخترهای زیادی میآمدند و میرفتند، اما آنقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان. اما این یکی فرق داشت.