داستان کوتاه دستمال عطرآلود

داستان کوتاه دستمال عطرآلود
انتخابات اون سال رو فراموش نمی‌کنم، اصلن فکر نمی‌کردم اهل سیاست باشه، اما توی همه‌ی فعالیت‌ها حضور داشت و کم‌کم شدیم تابلوترین آدم‌های دانشگاه. کلاسارو می‌پیچوندیم و می‌رفتیم...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آدم‌ها می‌روند تا بمانند

داستان کوتاه آدم‌ها می‌روند تا بمانند
مدتی بود در کافه‌ی یک دانشگاه کار می‌کردم و شب را هم همان‌جا می‌خوابیدم. دخترهای زیادی می‌آمدند و می‌رفتند، اما آن‌قدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمی‌کردم ببینم‌شان. اما این یکی فرق داشت.
دنباله‌ی نوشته