داستانکهای سه سیلی محکم، سلامی با بوی نفت، انگشتر بخیل، چکیدهی همهی علوم، مومن بیسواد و کافر باسواد، شهرام و بهرام، قدر فرصتها را بدانیم، زندگی یا زنده بودن و...
چارلی چاپلین میگوید: هنوز سیرک را ندیده بودم، اما عاشق آن بودم. وصف سیرک را خیلی شنیده بودم. پدرم وضع خوبی نداشت، اما با اصرار من حاضر شده بود تا با پولهایی که پسانداز کرده بود، من را به سیرک ببرد.