داستان کوتاه چارلی چاپلین و آرزوهایش

داستان کوتاه چارلی چاپلین و آرزوهایش
چارلی چاپلین می‌گوید وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو می‌کردم! مثلا آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می‌گفت: می‌خرم به شرط این‌که بخوابی...! یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چارلی چاپلین و سیرک

داستان کوتاه چارلی چاپلین و سیرک
چارلی چاپلین می‌گوید: هنوز سیرک را ندیده بودم، اما عاشق آن بودم. وصف سیرک را خیلی شنیده بودم. پدرم وضع خوبی نداشت، اما با اصرار من حاضر شده بود تا با پول‌هایی که پس‌انداز کرده بود، من را به سیرک ببرد.
دنباله‌ی نوشته