روزی رضاشاه باخبر شد که در مسیر یکی از شهرهای جنوب شبها راهزنان سر راه مسافرین در بیرون شهر را گرفته و داروندار و پول آنها را به یغما میبرند. رضاشاه دستور میدهد...
روزی رضاشاه و هیات همراه با ماشین جیپ در حال حرکت بهسوی جنوب بود که سر راه از یزد رد میشود و میبیند که مردم زیادی در آنجا گرد هم جمع شدهاند. رضاشاه به جلو میرود و از حاضرین میپرسد که چه خبر شده؟
میگویند وقتی رضاشاه تصمیم گرفت بانک ملی را تاسیس کند، برای بازاریها پیغام فرستاد که از بانک ملی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجار بازار حاضر به این کار نشد.