داستان کوتاه بچه که بودم

داستان کوتاه بچه که بودم
بچه که بودم توالتمون تو زیرزمین بود. شب که دستشوییم می‌گرفت می‌ترسیدم تنهایی برم، واسه همین خواهرم که ازم بزرگ‌تر بود همرام می‌فرستادن. ‏دم پله‌ی زیرزمین که می‌رسیدیم، اون می‌ترسید برق زیرزمین رو روشن کنه.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نظریه‌ی کلبرگ و پاسخ گاندی

داستان کوتاه نظریه‌ی کلبرگ و پاسخ گاندی
مردی همسرش به‌شدت بیمار است و چیزی به مرگش نمانده. تنها راه نجات یک داروی بسیار گران‌قیمت است که در شهر فقط یک نفر هست که آن را می‌فروشد. مرد فقیر داستان ما، هیچ پولی ندارد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تعبیر خواب پیرزن

داستان کوتاه تعبیر خواب پیرزن
شبانگاه دزدی وارد خانه‌ی پیر‌زنی شد و شروع کرد به جمع کردن اثاث خانه. پیرزن که بیدار بود صدایش کرد و گفت: ننه نشان می‌ده شما جوان خوبی هستید و از ناچاری دزدی می‌کنی. آن وسایل سنگین رو ول کن.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پیرزن و چراغ جادو

داستان کوتاه پیرزن و چراغ جادو
روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زباله‌ها دنبال چیزی برای خوردن می‌گشت که چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید. می‌خواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه برژنف و قدرت ترجمه

داستان کوتاه برژنف و قدرت ترجمه
می‌گویند برژنف سومین دبیرکل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی در اولین سفر خارجی خود به یکی از کشورهای غربی در جمع دانشگاهیان و اندیشمندان سخنرانی کرد. او سخنرانی خود را در سه بخش مطرح کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سر خر

داستان کوتاه سر خر
سر خر که به آن راس‌الحمار می‌گویند، مترسکی ترسناک است. در گذشته وقتی خری می‌مرد، صاحب آن سر آن را بر چوبی می‌کوبید و کنار جالیز می‌گذاشت. این‌گونه هم رهگذران و هم پرندگان فکر می‌کردند کسی درون جالیز است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه فقط آنچه که می‌خوری مال توست

داستان کوتاه فقط آنچه که می‌خوری مال توست
گویند قبل از انقلاب مردی در شهر خوی بود که به او تِرمان می‌گفتند. او شیرین‌عقل بود و گاهی سخنان حکیمانه‌ی عجیبی می‌گفت. روزی از او پرسیدند: «مصدق خوب است یا شاه؟ بگو تا برای تو شامی بخریم.»
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه از دوست داشتن لذت ببر

داستان کوتاه از دوست داشتن لذت ببر
بچه که بودم خیلی لواشک آلو دوست داشتم، برای همین تابستون که می‌شد مادرم لواشک آلو واسم درست می‌کرد، منم همیشه یه گوشه وایمیستادم و نگاه می‌کردم. سخت‌ترین مرحله،‌ مرحله‌ی خشک شدن لواشک بود.
دنباله‌ی نوشته