داستان کوتاه خودم بجا، خرم بجا، می‌خوای بزا، می‌خوای نزا

داستان کوتاه خودم بجا، خرم بجا، می‌خوای بزا، می‌خوای نزا
یک نفر در زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی می‌گشت، ولی غریب بود و مردم هم غریبه توی خانه‌های‌شان راه نمی‌دادند. همین‌جور که توی کوچه‌‌های روستا می‌گشت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ماست و خیار ناصرالدین شاهی

داستان کوتاه ماست و خیار ناصرالدین شاهی
می‌گویند در زمان ناصرالدین شاه، روزی امیرکبیر که از حیف و میل سفره‌های خوراک درباری به تنگ آمده بود به شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آن‌چه رعیت می‌خورند را میل فرمایند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه امان از ذات خراب

داستان کوتاه امان از ذات خراب
پیرمردی که‌ شغلش ‌دامداری‌ بود‌، نقل‌ می‌کرد: ‌‌‌‌‌گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوایل کار به‌طور مخفیانه مرتب به آن‌جا رفت و آمد می‌کرد و به بچه‌هایش می‌رسید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نمره‌ی قرضی

داستان کوتاه نمره‌ی قرضی
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد. خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن‌که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه راه گوساله

داستان کوتاه راه گوساله
روزی، گوساله‌ای باید از جنگل بکری می‌گذشت تا به چراگاهش برسد، گوساله‌ی بی‌فکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد! روز بعد، سگی که از آن‌جا می‌گذشت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چگونگی میلیاردر شدن کینگ کمپ ژیلت

داستان کوتاه چگونگی میلیاردر شدن کینگ کمپ ژیلت
کینگ کمپ ژیلت، فروشنده‌ای دوره‌گرد و مردی خیال‌باف بود. او به تمام شهرها سفر می‌کرد تا اجناسش را بفروشد، در حالی که رویای خلق جامعه‌ی آرمانی را در سر می‌پروراند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عطار فریبکار و انکار امانت

داستان کوتاه عطار فریبکار و انکار امانت
در زمان عضدالدوله‌ی دیلمی مرد ناشناسى وارد بغداد شد و گردنبندى را که هزار دینار ارزش داشت در معرض فروش قرار داد ولى مشترى پیدا نشد. چون خیال مسافرت مکه را داشت...
دنباله‌ی نوشته