مردی در بازار شهری حجره داشت و آوازهی خساست و تنگ نظری او، ورد زبان مردم شهر بود، بهطوری که اگر کسی میخواست مردی را به خساست مثال بزند نام او را میآورد.
شبی سلطان محمود غزنوی تنها و با لباس مبدل در شهر میگشت که به گروهی از دزدان برخورد کرد. دزدان وقتی او را دیدند از او پرسیدند کیستی؟ سلطان محمود گفت: من هم مثل شما هستم و برای دزدی گشت میزنم.
این ماجرای واقعی در مورد شخصی بهنام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه، طلبه در مدرسهی مروی تهران بوده و ظاهرا آدم بسیار فقیری بوده است. یک روز نظرعلی به ذهنش میرسد که برای خدا نامهای بنویسد.
در کشور چین، دو مرد روستایی میخواستند برای یافتن شغل به شهر بروند. یکی از آنها میخواست به شانگهای برود و دیگری به پکن. اما در سالن انتظار قطار، آنان برنامهی خود را تغییر دادند.
عجیبترین معلم دنیا بود، امتحاناتش عجیبتر. امتحاناتی که هر هفته میگرفت و هر کسی باید برگهی خودش را تصحیح میکرد! آن هم نه در کلاس، بلکه در خانه! دور از چشم همه؛ هر کسی ورقهی خودش.
ناصرالدین شاه قاجار در سومین سفرش به اروپا از کارخانهها و مراکز صنعتی دیدار کرد. وی در آلمان برای نخستین بار در یک کارخانهی تولید وسایل برقی، پنکه دید که البته مدتی قبل در اروپا اختراع شده بود.
دو شیر از باغ وحشی میگریزند و هر کدام راهی را در پیش میگیرند. یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه میبرد، اما به محض آنکه بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را میخورد به دام میافتد.
شتری از صاحب خود به شتری دیگر شکایت کرد که همواره بارهای گران بر پشت من میگذارد و مرا طاقت تحمل آن نیست. شتر پرسید: بار او چه چیز است که از حمل آن عاجزی؟ گفت: اغلب اوقات نمک است.
در زمانهای گذشته، در شهر طبرستان یک قاضی عادل بهنام ابوالعباس رویانی زندگی میکرد، که بسیار هوشیار و با درایت بود و به همین خاطر حکمهای عادلانهای نیز میکرد.
آقامحمدخان قاجار در دوران سلطنت خویش، دو بار به جنگ روسها و فتح گرجستان شتافت. بار اول در سال ۱۰۲۹ هجری قمری با شصت هزار سپاهی به گرجستان عزیمت کرد و هراکلیوس، فرماندار آنجا را...