داستان کوتاه چاق و لاغر

داستان کوتاه چاق و لاغر
دو دوست در ایستگاه راه‌آهن نیکولایوسکایا به هم رسیدند: یکی مردی چاق و دیگری مردی لاغر. از لب‌های چرب مرد چاق که مثل گیلاس‌های رسیده برق می‌زد، پیدا بود که به‌تازگی در رستوران ایستگاه...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه طوفان لازمه

داستان کوتاه طوفان لازمه
مامان من یواشکی پیر شد. مثلا این‌جوری که در فاصله‌ی بینِ سماور و بهشت و سجاده. بابا ولی نه، احتمالا یک‌دفعه. یا یک‌دفعه پیر شد، یا من یک‌دفعه متوجهش شدم. این‌جوری بود که وقتی کنکور داشتم...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بوسه‌ای که زندگی من را عوض کرد

داستان کوتاه بوسه‌ای که زندگی من را عوض کرد
اولین بار که پایم به مدرسه باز شد، کمتر از شش سال سن داشتم و جثه‌ام خرد بود. مامور سپاه بهداشت به پدرم گفت: این بچه سوءتغذیه دارد. هیچ وقت نفهمیدم چرا پدرم آن جمله را تا مدت‌ها برای دیگران نقل می‌کرد!
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عاشق نسرینم

داستان کوتاه عاشق نسرینم
گاهی وقتا وسط غذا خوردن خسته می‌شم و ول می‌کنم می‌رم. گاهی وسط کلاس درس عمومی خسته می‌شم و بدون اجازه ول می‌کنم می‌رم. گاهی از دوست داشتن نسرین خسته می‌شم، ولی نمی‌تونم ولش کنم و برم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شیر مجمع الوحوش ناصری

داستان کوتاه شیر مجمع الوحوش ناصری
در زمان ناصرالدین شاه به فرمان او منطقه‌ای وسیع و سرسبز در باغ بزرگی خارج از محدوده‌ی شهر تهران، برای نگهداری حیوانات وحشی درست شده بود که ساکنان آن روز شهر تهران، برای تماشای حیوانات...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زیر پایت چون ندانی حال مور

داستان کوتاه زیر پایت چون ندانی حال مور
در سال ۱۳۵۰ هنگامی که با درجه‌ی سرهنگی در ارتش خدمت می‌کردم، آزمونی در ارتش برگزار گردید تا افراد برگزیده در رشته‌ی حقوق، عهده‌دار پست‌های مهم قضایی در دادگاه‌های نظامی ارتش گردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تبدیل کاغذ به سرب گداخته

داستان کوتاه تبدیل کاغذ به سرب گداخته
سدید عوفی در جوامع الحکایات آورده که بهرام شاه، پسر سلطان مسعود غزنوی، حاکمی به غور فرستاد، و او بر غوریان ظلم بسیار کرد. آخر، غوریی پای‌افزار پوشیده، پیاده به غزنین رفت و از آن ظالم دادخواهی کرد.
دنباله‌ی نوشته