نادرشاه افشار پیشخدمت شوخ طبع خوشمزهای داشت که هنگام فراغت نادر از کارهای روزمره با لطایف و ظرایف خود زنگار غم و غبار خستگی و فرسودگی را از ناصیهاش میزدود.
صاحب این عکس را میشناسید؟ این آخرین تیتری بود که من واسهی اون روزنامه نوشتم و فکر میکنم تحت تاثیر حرف مدیر روزنامه بودم که یه روز بهمون گفت: بیعرضهها! احمقها!...
در روزگاران قدیم تجار و مردم برای رفت و آمد در بین شهرها از حیواناتی مانند اسب و شتر استفاده میکردند. سرعت کم این چهارپایان و همچنین خستگی خود مسافران باعث میشد تا آنها مجبور باشند...
ماجرای کیسهی خلیفه به زمان خلافت هارونالرشید برمیگردد. این خلیفهی عباسی عمویی داشت بهنام عبدالمالک که از امرا و حاکمان زمان خود بود و شخص بسیار صالحی هم محسوب میشد.
عبارت سر و گوش آب دادن اصطلاحی است که در میان طبقات از وضیع و شریف رایج و معمول است و هرگاه که پای تجسس و تحصیل اطلاع از امری پیش آید آن را بهکار میبرند.
روزی بود روزگاری بود، شاهی بود بهاسم انوشیروان که برای شکار با وزیر دانا و زیرکش بزرگمهر از شهر خارج شده بود. همینطور که انوشیروان و بزرگمهر پیش میرفتند تا به شکارگاه برسند...
یکی از بهترین و قابل توجهترین کشتیهای غلامرضا تختی با پتکوف سیراکف قهرمان نامدار بلغارستانی بود. هر دو به دور نهایی رسیده بودند. شگرد سیراکف فن بارانداز سریع بسیار فنی بود.
مردی، خیلی دلش میخواست ثروتمند بشود و مثل خانها زندگی کند. اما نه پول زیادی داشت، نه گاو و گوسفند و نوکر و کلفتی. برای همین، با صرفهجویی زیادی زندگی میکرد، تا شاید پولی پسانداز کند.
چوپانی تعریف میکرد: سالها پیش من و چوپان دیگری بهنام فتحاله که همسن پدر من بود، گلهی روستا را به چرا میبردیم. مرز ده ما با ده مجاور که یک رودخانهی آبی بود، بین دو ده از سالیان دور...
پیرمردی در دهی دور در باغ بزرگی زندگی میکرد. این پیرمرد از مال دنیا همه چیز داشت، ولی خیلی تنها بود، چون در کودکی پدر و مادرش از دنیا رفته بود و خواهر و برادری نداشت.