داستان کوتاه من نوکر حاکمم، نه نوکر بادنجان

داستان کوتاه من نوکر حاکمم، نه نوکر بادنجان
نادرشاه افشار پیشخدمت شوخ طبع خوشمزه‌ای داشت که هنگام فراغت نادر از کارهای روزمره با لطایف و ظرایف خود زنگار غم و غبار خستگی و فرسودگی را از ناصیه‌اش می‌زدود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شریک دزد و رفیق قافله

داستان کوتاه شریک دزد و رفیق قافله
در روزگاران قدیم تجار و مردم برای رفت و آمد در بین شهرها از حیواناتی مانند اسب و شتر استفاده می‌کردند. سرعت کم این چهارپایان و همچنین خستگی خود مسافران باعث می‌شد تا آن‌ها مجبور باشند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه از کیسه‌ی خلیفه بخشیدن

داستان کوتاه از کیسه‌ی خلیفه بخشیدن
ماجرای کیسه‌ی خلیفه به زمان خلافت هارون‌الرشید برمی‌گردد. این خلیفه‌ی عباسی عمویی داشت به‌نام عبدالمالک که از امرا و حاکمان زمان خود بود و شخص بسیار صالحی هم محسوب می‌شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دیگران کاشتند ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند

داستان کوتاه دیگران کاشتند ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند
روزی بود روزگاری بود، شاهی بود به‌اسم انوشیروان که برای شکار با وزیر دانا و زیرکش بزرگمهر از شهر خارج شده بود. همین­طور که انوشیروان و بزرگمهر پیش می‌رفتند تا به شکارگاه برسند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کار درست را انجام بدهیم

داستان کوتاه کار درست را انجام بدهیم
یکی از بهترین و قابل توجه‌ترین کشتی‌های غلامرضا تختی با پتکوف سیراکف قهرمان نامدار بلغارستانی بود. هر دو به دور نهایی رسیده بودند. شگرد سیراکف فن بارانداز سریع بسیار فنی بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نه خانی آمده، نه خانی رفته

داستان کوتاه نه خانی آمده، نه خانی رفته
مردی، خیلی دلش می‌خواست ثروتمند بشود و مثل خان‌ها زندگی کند. اما نه پول زیادی داشت، نه گاو و گوسفند و نوکر و کلفتی. برای همین، با صرفه‌جویی زیادی زندگی می‌کرد، تا شاید پولی پس‌انداز کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اگر مردی بزنش

داستان کوتاه اگر مردی بزنش
چوپانی تعریف می‌کرد: سال‌ها پیش من و چوپان دیگری به‌نام فتح‌اله که همسن پدر من بود، گله‌ی روستا را به چرا می‌بردیم. مرز ده ما با ده مجاور که یک رودخانه‌ی آبی بود، بین دو ده از سالیان دور...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دوستی خاله خرسه

داستان کوتاه دوستی خاله خرسه
پیرمردی در دهی دور در باغ بزرگی زندگی می‌کرد. این پیرمرد از مال دنیا همه چیز داشت، ولی خیلی تنها بود،‌ چون در کودکی پدر و مادرش از دنیا رفته بود و خواهر و برادری نداشت.
دنباله‌ی نوشته