داستان کوتاه عاقبت درس نخواندن

داستان کوتاه عاقبت درس نخواندن
ما یک رفیقی داشتیم که از نظر باحال بودن دو سه برابر ما بود (دیگر حسابش را بکنید که او کی بود). این بنده‌ی خدا به خاطر مشکلات زیادی که داشت نتوانست درس بخواند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جواب ابلهان خاموشی است

داستان کوتاه جواب ابلهان خاموشی است
ابوعلی سینا در سفر بود. در هنگام عبور از شهری، جلوی قهوه‌خانه‌ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه‌خانه نشست تا غذایی بخورد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خدا داده ولی کور خر مفت و زن زور

داستان کوتاه خدا داده ولی کور خر مفت و زن زور
یک زن و مردی با یک بار گندم که بار خرشان بود و زن سوار الاغ بود و مرد پیاده، داشتند رو به آسیاب می‌رفتند. سر راه برخوردند به یک مرد کوری. زن تا مرد کور را دید به شوهرش گفت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه امتحان ریاضی

داستان کوتاه امتحان ریاضی
پرونده‌اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند. ناظم با رنگ قرمز و چهره‌ی برافروخته فریاد کشید: بهت گفته باشم، تو هیچی نمی‌شی، هیچی... مجتبی نگاهی به همکلاسی‌هایش انداخت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه امیرکبیر و جهل مردم

داستان کوتاه امیرکبیر و جهل مردم
هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته‌اند، امیر بی‌درنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خوشبینی و انتظار مثبت

داستان کوتاه خوشبینی و انتظار مثبت
گفته می‌شود که بیشتر اوقات سقراط جلوی دروازه‌ی شهر آتن می‌نشست و به غریبه‌ها خوشامد می‌گفت. روزی غریبه‌ای نزد او رفت و گفت: من می‌خواهم در شهر شما ساکن شوم. این‌جا چگونه مردمی دارد؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سگ دست‌آموز

داستان کوتاه سگ دست‌آموز
پادشاهی، سگان تربیت شده‌ای در زنجیر داشت که هر یک به هیبت گرازی بود. پادشاه این سگ‌ها را برای از بین بردن مخالفان دربند کرده بود‌. اگر کسی با اوامر شاه مخالفت می‌کرد ماموران شاه آن شخص را جلوی سگان می‌انداختند.
دنباله‌ی نوشته