داستان کوتاه دعای چوپان

داستان کوتاه دعای چوپان
مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید: چه کسی بر مرده‌های شما نماز می‌خواند؟ چوپان گفت: ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آن‌ها را می‌خوانم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه درس بهلول به شیخ جنید بغدادی

داستان کوتاه درس بهلول به شیخ جنید بغدادی
آورده‌اند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او. شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه باغ انار

داستان کوتاه باغ انار
زمانی‌ که بچه بودیم، باغ انار بزرگی داشتیم که ما بچه‌ها خیلی دوستش داشتیم. تابستونا که گرمای شهر طاقت‌فرسا می‌شد، برای چند هفته‌ای کوچ می‌کردیم به این باغ خوش آب و هوا که حدودا ۳۰ کیلومتری با شهر فاصله داشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ثروتمندتر از بیل گیتس

داستان کوتاه ثروتمندتر از بیل گیتس
از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمندتر هم هست؟ گفت: بله فقط یک نفر. پرسیدند: چه کسی؟ بیل گیتس ادامه داد: سال‌ها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به‌تازگی اندیشه‌های خود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سعادت ما کجاست؟

داستان کوتاه سعادت ما کجاست؟
سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند. سخنران به سخن گفتن مشغول بود و ناگاه سکوت کرد و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم خود را بنویسند.
دنباله‌ی نوشته