داستان کوتاه آن روز، روز تبلیغات بود، امروز تو رای دادی

داستان کوتاه آن روز، روز تبلیغات بود، امروز تو رای دادی
یکی از سناتورهای معروف آمریکا، درست هنگامی که از درب سنا خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد. روح او در بالا به دروازه‌های بهشت رسید و سن پیتر از او استقبال کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پیرمرد و چشمه‌ی شانس

داستان کوتاه پیرمرد و چشمه‌ی شانس
در زمان‌های دور پیرمردی زندگی می‌کرد که به بدشانسی معروف و مشهور شده بود. پیرمرد در فقر و تنگدستی زندگی می‌کرد و فکر می‌کرد که شانس از او روی گردانده و به همین خاطر است که او چنین مشکلاتی را دارد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خانه‌ای با پنجره‌های طلایی

داستان کوتاه خانه‌ای با پنجره‌های طلایی
پسر کوچکی در مزرعه‌ای دوردست زندگی می‌کرد. هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمی‌خاست و تا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود. هم‌زمان با طلوع خورشید از نرده‌ها بالا می‌رفت تا کمی استراحت کند.
دنباله‌ی نوشته