داستان کوتاه خانه‌ای با پنجره‌های طلایی

داستان کوتاه خانه‌ای با پنجره‌های طلایی
پسر کوچکی در مزرعه‌ای دوردست زندگی می‌کرد. هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمی‌خاست و تا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود. هم‌زمان با طلوع خورشید از نرده‌ها بالا می‌رفت تا کمی استراحت کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ابوریحان بیرونی و مرد مزدور

داستان کوتاه ابوریحان بیرونی و مرد مزدور
روزی ابوریحان درس به شاگردان می‌گفت که خون‌ریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد. شاگردان با خشم به او می‌نگریستند و در دل هزار دشنام به او می‌دادند که چرا مزاحم آموختن آن‌ها شده است.
دنباله‌ی نوشته