داستان کوتاه مرد خوشبخت

داستان کوتاه مرد خوشبخت
پادشاهی پس از اينكه بیمار شد گفت: «نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند». تمام آدم‌های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می‌شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک نتوانستند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه علی باغبان‌باشی، قهرمان دوی ایران

داستان کوتاه علی باغبان‌باشی، قهرمان دوی ایران
در اون سال‌ها ژاندارم‌ها می‌رفتن روستاها سرباز بگیری. من رو گرفتن بردند به سربازخونه‌ای در مشهد. هنوز ۴۵ روز نگذشته بود، که خیلی دلم برای خانواده‌ام تنگ شد. اما مرخصی ندادن.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ظرف‌های چینی

داستان کوتاه ظرف‌های چینی
یکی از پادشاهان چین بیست عدد ظرف بزرگ چینی بسیار ممتاز سفارش داده و استادان کرخانجات برای او ساخته بودند. وی آن ظروف را بسیار دوست می‌داشت و جزو نفایس گران‌بها به‌حساب می‌آورد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه راندن اشباح

داستان کوتاه راندن اشباح
هیتوشی، سال‌ها، بیهوده سعی می‌کرد عشق زنی را که بسیار دوست داشت، برانگیزد. اما سرنوشت سرشار از کنایه است، درست همان روزی که زن پذیرفت با او ازدواج کند، هیتوشی فهمید که او بیماری درمان‌ناپذیری دارد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه علم نیمه‌کاره

داستان کوتاه علم نیمه‌کاره
در روزگار گذشته برخی از علوم مثل حکمت و یا منطق رونق بیشتری داشتند و علاقمندان نیز به تحصیل و فراگیری آن رغبت بیشتری نشان می‌دادند. در آن دوران‌ها دانشمندی بود که آن علم را تدریس می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تقسیم عمر آفریدگان و حرص انسان

داستان کوتاه تقسیم عمر آفریدگان و حرص انسان
تنها چند روز از آفرینش دنیا می‌گذشت و خداوند برای هر کدام از مخلوقاتش طول عمر تعیین می‌کرد. الاغ آمد و پرسید: عمر من چقدر است؟ خداوند جواب داد: ۳۰ سال به تو عمر دادم که در خدمت اشرف مخلوقات آدم باشی.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه استادان عارف بزرگ حسن بصری

داستان کوتاه استادان عارف بزرگ حسن بصری
یکی از مریدان عارف بزرگ «حسن بصری» در بستر مرگ استاد از او پرسید: مولای من! استاد شما کی بود؟ حسن بصری پاسخ داد: صدها استاد داشته‌ام و نام بردن‌شان ماه‌ها و سال‌ها طول می‌کشد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سلطان، کله‌پاچه و پاچه‌خواری

داستان کوتاه سلطان، کله‌پاچه و پاچه‌خواری
روزی سفره‌ی سلطان گسترانیده و کله‌پاچه‌ای بیاوردند. سلطان فرمود: در این کله‌پاچه اندرزها نهفته است. سپس لقمه نانی برداشت و یک راست مغز کله را تناول نمود، سپس گفت: اگر می‌خواهید...
دنباله‌ی نوشته