داستان کوتاه تاجری که چهار زن داشت

داستان کوتاه تاجری که چهار زن داشت
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که چهار زن داشت. زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران‌قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می‌کرد. بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می‌داد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مراقب مخفی و همسر نابینا

داستان کوتاه مراقب مخفی و همسر نابینا
مسافران اتوبوس خانم جذاب و جوانی که با عصای سفید و با احتیاط از پلکان بالا می‌رفت را با دلسوزی نگاه می‌کردند. او کرایه را به راننده پرداخت کرد و سپس با کمک دستش صندلی‌ها را یافت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه درخواست طلاق و بغل کردن همسر

داستان کوتاه درخواست طلاق و بغل کردن همسر
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه محمد مهتاب و آموختن عاشقی به شیخ حسن جوری

داستان کوتاه محمد مهتاب و آموختن عاشقی به شیخ حسن جوری
شیخ حسن جوری می‌گوید: در سالی که گذارم به جندی‌شاپور افتاد، سخنی از محمد مهتاب شنیدم که تا گور بر من تازیانه می‌زند. دیدمش که زیر آفتاب تموز نشسته، نخ می‌ریسد و ترانه‌ زمزمه می‌کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مرد در نقاشی

داستان کوتاه مرد در نقاشی
یک زن هنرمند آماتور که اهل انگلستان است ۲ ماه قبل از آشنا شدن با مرد رویاهایش در یک سایت همسریابی، تصویری از او را به تصویر کشید که پس از دیدن آن مرد از شبیه بودن او به نقاشی‌اش بسیار شوکه شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مرا بغل کن

داستان کوتاه مرا بغل کن
روزی زنی روستایی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده‌ی موتورسیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.
دنباله‌ی نوشته