داستان کوتاه مرا بغل کن

داستان کوتاه مرا بغل کن
روزی زنی روستایی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده‌ی موتورسیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شانه و بند ساعت

داستان کوتاه شانه و بند ساعت
پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی می‌کردند. هنگام خواب، همسر پیرمرد از او خواست تا شانه‌ای برای او بخرد تا موهایش را سروسامانی بدهد. پیرمرد نگاهی حزن‌آمیز به همسرش کرد و گفت: نمی‌توانم بخرم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شاخ و برگ

داستان کوتاه شاخ و برگ
یک روز گرم، شاخه‌ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند و به دنبال آن برگ‌های ضعیف و کم طاقت جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را ددمنشانه و با غرور خاصی تکرار کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دریای عشق و عاشقی

داستان کوتاه دریای عشق و عاشقی
در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تامل برانگیزی به صورت شعر در مورد جوان عاشقی هست که به عشق مشاهده‌ی معشوقه‌اش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا می‌رفته و سحرگاهان باز می‌گشته.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عشق و دیوانگی

داستان کوتاه عشق و دیوانگی
زمان‌های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت‌ها و تباهی‌ها در همه جا شناور بودند. آن‌ها از بیکاری خسته و کسل شده بودند. روزی همه‌ی فضایل و تباهی‌ها دور هم جمع شدند.
دنباله‌ی نوشته