داستان کوتاه شانه و بند ساعت

داستان کوتاه شانه و بند ساعت
پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی می‌کردند. هنگام خواب، همسر پیرمرد از او خواست تا شانه‌ای برای او بخرد تا موهایش را سروسامانی بدهد. پیرمرد نگاهی حزن‌آمیز به همسرش کرد و گفت: نمی‌توانم بخرم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شاخ و برگ

داستان کوتاه شاخ و برگ
یک روز گرم، شاخه‌ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند و به دنبال آن برگ‌های ضعیف و کم طاقت جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را ددمنشانه و با غرور خاصی تکرار کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دریای عشق و عاشقی

داستان کوتاه دریای عشق و عاشقی
در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تامل برانگیزی به صورت شعر در مورد جوان عاشقی هست که به عشق مشاهده‌ی معشوقه‌اش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا می‌رفته و سحرگاهان باز می‌گشته.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عشق و دیوانگی

داستان کوتاه عشق و دیوانگی
زمان‌های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت‌ها و تباهی‌ها در همه جا شناور بودند. آن‌ها از بیکاری خسته و کسل شده بودند. روزی همه‌ی فضایل و تباهی‌ها دور هم جمع شدند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه راننده تاکسی عاشق و چهارشنبه آخر ماه

داستان کوتاه راننده تاکسی عاشق و چهارشنبه آخر ماه
صبح‌ها مسیر ثابتی دارم و اگر عجله نداشته باشم، آن‌قدر در ایستگاه تاکسی منتظر می‌مانم تا تاکسی مورد علاقه‌ام برسد. در واقع راننده‌ی این تاکسی را دوست دارم. راننده‌ی پیر و...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مزه‌ی قهوه نمکی شیرینه

داستان کوتاه مزه‌ی قهوه نمکی شیرینه
اون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالی که او (پسر) کاملا طبیعی بود و هیچ کس بهش توجه نمی‌کرد. آخر مهمانی، دختره رو به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هیچ رویدادی بی‌دلیل نیست

داستان کوتاه هیچ رویدادی بی‌دلیل نیست
کشیش تازه‌کار و همسرش برای نخستین ماموریت و خدمت خود کـه بازگشایی کلیسایی در حومه‌ی بروکلین (شهر نیویورک) بود، در اوایل ماه اکتبر وارد شهر شدند. زمانی که کلیسا را دیدند، دلشان از شور و شوق آکنده بود.
دنباله‌ی نوشته