داستان کوتاه مزه‌ی قهوه نمکی شیرینه

داستان کوتاه مزه‌ی قهوه نمکی شیرینه
اون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالی که او (پسر) کاملا طبیعی بود و هیچ کس بهش توجه نمی‌کرد. آخر مهمانی، دختره رو به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هیچ رویدادی بی‌دلیل نیست

داستان کوتاه هیچ رویدادی بی‌دلیل نیست
کشیش تازه‌کار و همسرش برای نخستین ماموریت و خدمت خود کـه بازگشایی کلیسایی در حومه‌ی بروکلین (شهر نیویورک) بود، در اوایل ماه اکتبر وارد شهر شدند. زمانی که کلیسا را دیدند، دلشان از شور و شوق آکنده بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه روزی که ماجرای عشق تو را به مادرم گفتم

داستان کوتاه روزی که ماجرای عشق تو را به مادرم گفتم
می‌دانی، روزی که ماجرای عشق تو را به مادرم گفتم، چه اتفاقی افتاد؟ اصلا بگذار از اول برایت بگویم. قبل از این‌که حرفی بزنم موهایم را باز کردم و روی شانه‌ام ریختم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عاشقانه زندگی کنید

داستان کوتاه عاشقانه زندگی کنید
همایشی برای بانوان با عنوان چگونه با همسر خود عاشقانه زندگی کنید برگزار شده بود. توی این همایش از خانم‌ها سوال شد که: چه کسانی عاشق همسران‌شون هستند؟ همه‌ی زن‌ها دستاشون رو بالا بردن.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شیوانا و معنای دوم عشق

داستان کوتاه شیوانا و معنای دوم عشق
روزی یکی از خانه‌های دهکده آتش گرفته بود. زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند. شیوانا و بقیه‌ی اهالی برای کمک و خاموش کردن آتش به‌سوی خانه شتافتند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه گلدان شمعدانی

داستان کوتاه گلدان شمعدانی
توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه می‌خرید نگاه می‌کردم. چه مانکن‌هایی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنابرانگیز. زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه‌ی اتاق است ور می‌رفت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه گردو بازی

داستان کوتاه گردو بازی
روزی لیلی از علاقه‌ی شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد. پس نامه‌ای به او نوشت و گفت: اگر علاقه‌مندی که من و ببینی، نیمه‌شب کنار باغی که همیشه از اون‌جا گذر می‌کنم باش.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تلفن‌های شبانه

داستان کوتاه تلفن‌های شبانه
از لحظه‌ای که در یکی از اتاق‌های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی‌پایانی را ادامه می‌دادند. زن می‌خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می‌خواست او همان‌جا بماند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چرا وقتی عصبانی هستیم داد می‌زنیم

داستان کوتاه چرا وقتی عصبانی هستیم داد می‌زنیم
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدای‌شان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟
دنباله‌ی نوشته