اون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالی که او (پسر) کاملا طبیعی بود و هیچ کس بهش توجه نمیکرد. آخر مهمانی، دختره رو به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد.
یک روز آموزگار از دانشآموزانی که در کلاس بودند پرسید: آیا میتوانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟برخی از دانشآموزان گفتند با «بخشیدن» عشقشان را معنا میکنند.
کشیش تازهکار و همسرش برای نخستین ماموریت و خدمت خود کـه بازگشایی کلیسایی در حومهی بروکلین (شهر نیویورک) بود، در اوایل ماه اکتبر وارد شهر شدند. زمانی که کلیسا را دیدند، دلشان از شور و شوق آکنده بود.
میدانی، روزی که ماجرای عشق تو را به مادرم گفتم، چه اتفاقی افتاد؟ اصلا بگذار از اول برایت بگویم. قبل از اینکه حرفی بزنم موهایم را باز کردم و روی شانهام ریختم.
همایشی برای بانوان با عنوان چگونه با همسر خود عاشقانه زندگی کنید برگزار شده بود. توی این همایش از خانمها سوال شد که: چه کسانی عاشق همسرانشون هستند؟ همهی زنها دستاشون رو بالا بردن.
روزی یکی از خانههای دهکده آتش گرفته بود. زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند. شیوانا و بقیهی اهالی برای کمک و خاموش کردن آتش بهسوی خانه شتافتند.
توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه میخرید نگاه میکردم. چه مانکنهایی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنابرانگیز. زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشهی اتاق است ور میرفت.
روزی لیلی از علاقهی شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد. پس نامهای به او نوشت و گفت: اگر علاقهمندی که من و ببینی، نیمهشب کنار باغی که همیشه از اونجا گذر میکنم باش.
از لحظهای که در یکی از اتاقهای بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بیپایانی را ادامه میدادند. زن میخواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش میخواست او همانجا بماند.