مردی پارسا به بازار شهر رفت و گاوی خرید و بهسوی خانهاش بازگشت. گاو، درشت و چالاک بود. برای همین در میان راه، دزدی هوس کرد که آن را تصاحب کند. لذا سایه به سایهی مرد پارسا بهراه افتاد.
در زمانهای گذشته، در شهر طبرستان یک قاضی عادل بهنام ابوالعباس رویانی زندگی میکرد، که بسیار هوشیار و با درایت بود و به همین خاطر حکمهای عادلانهای نیز میکرد.
کشاورز فقیری برغالهای را از شهر خرید. همانطور که با بزغاله بهسمت روستای خود باز میگشت، تعدادی از اوباش شهر فکر کردند که اگر بتوانند بزغالهی آن فرد را بگیرند میتوانند برای خود جشن بگیرند.