در روز اول سال تحصیلی، خانم تامپسون معلم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبتهاى اولیه، مطابق معمول به دانشآموزان گفت که همهی آنها را به یک اندازه دوست دارد.
گیلی در یک مسابقهی تست هوش در دانشگاه که جایزهی یک میلیون دلاری براش تعیین شده، شرکت کرده بود. سوالات این مسابقه به شرح زیر است: ۱- جنگ ۱۰۰ ساله چند سال طول کشید؟
خانمی با لباس کتان راهراه، و شوهرش با کت و شلوار نخنما شده و خانهدوز! در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رئیس دانشگاه هاروارد شدند.
کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانوادهاش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید.
کلاس اول دبستان، شیراز بودم سال ۱۳۴۰. وسطای سال اومدیم اصفهان. یک مدرسه اسمم را نوشتند. شهرستانی بودم، لهجهی غلیظ قشقایی، از شهری غریب. ما کتابمان دارا انار بود. ولی اصفهان آب بابا.
پسرک از پدربزرگش پرسید: پدربزرگ دربارهی چه مینویسی؟ پدربزرگ پاسخ داد: دربارهی تو پسرم، اما مهمتر از آنچه مینویسم، مدادی است که با آن مینویسم. میخواهم وقتی بزرگ شدی، تو هم مثل این مداد بشوی!
ما یک رفیقی داشتیم که از نظر باحال بودن دو سه برابر ما بود (دیگر حسابش را بکنید که او کی بود). این بندهی خدا به خاطر مشکلات زیادی که داشت نتوانست درس بخواند.
دکتر ابوالقاسم بختیار اولین پزشک ایرانی است که تا سن ٣٩ سالگی تحصیلات ابتدایی داشت و خدمتکار یکی از خوانین بزرگ بختیاری بود. او هر روز فرزندان خان را به مدرسه میبرد.
پروندهاش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند. ناظم با رنگ قرمز و چهرهی برافروخته فریاد کشید: بهت گفته باشم، تو هیچی نمیشی، هیچی... مجتبی نگاهی به همکلاسیهایش انداخت.