یکی از روزها حیوانات جنگل دور هم جمع شدند تا مدرسهای درست کنند. خرگوش، پرنده، سنجاب و مارماهی شورای آموزشی مدرسه را تشکیل دادند. خرگوش اصرار داشت که دویدن جزو برنامهی درسی باشد.
در یک روز سرد زمستانی، مدیر مدرسه بچهها را به صف کرد و گفت: بچهها، آیا موافقید یک مسابقه برگزار کنیم؟ تمام بچهها با خوشحالی قبول کردند. پس از انتخاب چند شرکتکننده، مدیر از آنها خواست...
در یک مدرسهی راهنمایی دخترانه در منطقهی محروم شهر خدمت میکردم و چند سالی بود که مدیر مدرسه شده بودم. قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانشآموزان به حیاط مدرسه بروند.
در روز اول سال تحصیلی، خانم تامپسون معلم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبتهاى اولیه، مطابق معمول به دانشآموزان گفت که همهی آنها را به یک اندازه دوست دارد.
زمانی دانشآموز مشتاقی بود که میخواست به خرد و بصیرت دست یابد. به نزد خردمندترین انسان شهر سقراط رفت تا از او مشورت جوید. سقراط فردی کهنسال بود و دربارهی بسیاری مسائل آگاهی زیادی داشت.
گیلی در یک مسابقهی تست هوش در دانشگاه که جایزهی یک میلیون دلاری براش تعیین شده، شرکت کرده بود. سوالات این مسابقه به شرح زیر است: ۱- جنگ ۱۰۰ ساله چند سال طول کشید؟
خانمی با لباس کتان راهراه، و شوهرش با کت و شلوار نخنما شده و خانهدوز! در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رئیس دانشگاه هاروارد شدند.
کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانوادهاش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید.
کلاس اول دبستان، شیراز بودم سال ۱۳۴۰. وسطای سال اومدیم اصفهان. یک مدرسه اسمم را نوشتند. شهرستانی بودم، لهجهی غلیظ قشقایی، از شهری غریب. ما کتابمان دارا انار بود. ولی اصفهان آب بابا.