داستان کوتاه الکساندر فلمینگ کشاورزی فقیر

داستان کوتاه الکساندر فلمینگ کشاورزی فقیر
کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده‌‌اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سرگذشت یک بچه‌ی تنبل

داستان کوتاه سرگذشت یک بچه‌ی تنبل
کلاس اول دبستان، شیراز بودم سال ۱۳۴۰. وسطای سال اومدیم اصفهان. یک مدرسه اسمم را نوشتند. شهرستانی بودم، لهجه‌ی غلیظ قشقایی، از شهری غریب. ما کتاب‌مان دارا انار بود. ولی اصفهان آب بابا.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مانند مداد باشیم

داستان کوتاه مانند مداد باشیم
پسرک از پدربزرگش پرسید: پدربزرگ درباره‌ی چه می‌نویسی؟ پدربزرگ پاسخ داد: درباره‌ی تو پسرم، اما مهم‌تر از آن‌چه می‌نویسم، مدادی است که با آن می‌نویسم. می‌خواهم وقتی بزرگ شدی، تو هم مثل این مداد بشوی!
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عاقبت درس نخواندن

داستان کوتاه عاقبت درس نخواندن
ما یک رفیقی داشتیم که از نظر باحال بودن دو سه برابر ما بود (دیگر حسابش را بکنید که او کی بود). این بنده‌ی خدا به خاطر مشکلات زیادی که داشت نتوانست درس بخواند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ابوالقاسم بختیار اولین پزشک ایرانی

داستان کوتاه ابوالقاسم بختیار اولین پزشک ایرانی
دکتر ابوالقاسم بختیار اولین پزشک ایرانی است که تا سن ٣٩ سالگی تحصیلات ابتدایی داشت و خدمتکار یکی از خوانین بزرگ بختیاری بود. او هر روز فرزندان خان را به مدرسه می‌برد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه امتحان ریاضی

داستان کوتاه امتحان ریاضی
پرونده‌اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند. ناظم با رنگ قرمز و چهره‌ی برافروخته فریاد کشید: بهت گفته باشم، تو هیچی نمی‌شی، هیچی... مجتبی نگاهی به همکلاسی‌هایش انداخت.
دنباله‌ی نوشته