داستان کوتاه علف‌های هرز

داستان کوتاه علف‌های هرز
روزی شیوانا همراه شاگردانش در حال عبور از کنار مزرعه‌ای بود. صاحب مزرعه به محض مشاهده‌ی شیوانا از آن‌ها دعوت کرد تا به خانه‌ی او بروند و قدری استراحت کنند. شیوانا پذیرفت و همگی به خانه‌ی کشاورز رفتند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شیوانا و مرد علاقه‌مند به پریدن

داستان کوتاه شیوانا و مرد علاقه‌مند به پریدن
مردی در دهکده‌ی شیوانا زندگی می‌کرد که علاقه‌ی شدیدی به پریدن داشت. او هر روز از ارتفاع پنج متری روی زمین می‌پرید و هیچ اتفاقی برای او نمی‌افتاد. او هرگاه می‌خواست از ارتفاع به‌سمت پایین بپرد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شیوانا پسر پیرزن

داستان کوتاه شیوانا پسر پیرزن
شیوانا با تعدادی از شاگردان از راهی می‌گذشت. نزدیک دروازه‌ی یک شهر با ردیفی از فروشندگان دوره‌گرد روبه‌رو شد که کنار جاده بساط خود را پهن کرده بودند و به رهگذران غذا و لباس و میوه می‌فروختند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شیوانا و ابر نیمه‌تمام

داستان کوتاه شیوانا و ابر نیمه‌تمام
پسری جوان که یکی از مریدان شیفته‌ی شیوانا بود، چندین سال نزد استاد درس معرفت و عشق می‌آموخت. شیوانا نام او را ابر نیمه‌تمام گذاشته بود و به احترام استاد بقیه‌ی شاگردان نیز او را به همین اسم صدا می‌زدند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شیوانا و تهدید باغبان مدرسه

داستان کوتاه شیوانا و تهدید باغبان مدرسه
باغبان گوشه‌ی حیاط مدرسه نشسته و به نقطه‌ای خیره شده بود. آن‌قدر غمگین بود که شیوانا را که از مقابلش می‌گذشت ندید و حتی صدایش را که به او سلام کرد نشنید. شیوانا که کمتر باغبان را این‌گونه غمگین دیده بود...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ماوراءالطبیعه یا دنیای طبیعی

داستان کوتاه ماوراءالطبیعه یا دنیای طبیعی
روزی شیوانا به همراه مریدانش در جاده‌ای خارج از شهر راه می‌سپردند. ناگهان شیوانا متوقف شد و از شاگردان عذر خواست و به کنار جاده دوید. سپس شاخه‌ی محکم و قطوری را از روی زمین برداشت و آن را پوست کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تمام لذت دنیا

داستان کوتاه تمام لذت دنیا
در یکی از روزها شیوانا از روستایی می‌گذشت که به دو کشاورز برخورد می‌کند. هر یک از او می‌خواهند که دعایی برای‌شان داشته باشد. شیوانا رو به کشاورز اول می‌کند و می‌گوید: تو خواستار چه هستی؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شیوانا و مرد برنج فروش

داستان کوتاه شیوانا و مرد برنج فروش
مرد برنج‌فروشی بود که به درس‌های شیوانا بسیار علاقه داشت. اما به‌خاطر شغلی که داشت مجبور بود روزها در بازار مشغول کار باشد و شب‌ها نیز نزد خانواده برود. روزی این مرد نزد شیوانا آمد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شیوانا و یادگیری ضربات برق‌آسا

داستان کوتاه شیوانا و یادگیری ضربات برق‌آسا
روزی پسری نزد شیوانا آمد و به او گفت که یکی از افسران امپراتوری مزاحم او و خانواده‌اش شده است و هر روز به نحوی آن‌ها را اذیت می‌کند. پسر جوان گفت که افسر گارد امپراتور مبارزی بسیار جنگاور است.
دنباله‌ی نوشته