سالها پیش طی سفری که به شیراز داشتم، دو سه روزی در شیراز بودم، قبل از هر چیز به زیارت بارگاه ملکوتی حافظ شتافتم. پس از زیارت و اهدای فاتحه، پیرمردی که روی پلهها نشسته...
فقیری مفلس که از فرط فقر و فاقه جانش بهلب رسیده بود، در نماز و دعا از خداوند رزقی بیسعس و تلاش درخواست کرد تا باشد که از چنبر نکبت برهد. او مدتی مدید بر این کار بود...
قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازهاش نزدیک میشد حرکتی کرد که دورش کند، اما کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین.
روزی پسربچهای نزد شیوانا رفت و گفت: مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و بهخاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بیگناهم را نجات دهید.
در ژاپن سگ معروفی با نام هاچیکو به دنیا آمد که زندگی و منش او به افسانهای از یاد نرفتنی بدل گشت. هاچیکو سگ سفید نری از نژاد آکیتا که در اوداته ژاپن در نوامبر سال ۱۹۲۳ به دنیا آمد.
سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت. وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد، اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید.
حکایت کردهاند که مردى در بازار دمشق، گنجشکى رنگین و لطیف، به یک درهم خرید تا به خانه آورد و فرزندانش با آن بازى کنند. در بین راه، گنجشک به سخن آمد و مرد را گفت: در من فایدهاى براى تو نیست.
استادی صاحب اسم اعظم و دارای قدرت الهیه بود. شاگردش اصرار داشت که آن را به او نیز یاد دهد، اما استاد خودداری میکرد و میگفت: تو تحمل دانستن اسم اعظم را نداری.
در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم میفروختند و مردم نادان هم با پرداخت مقدار زیادی پول قسمتی از بهشت را از آن خود میکردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج میبرد دست به هر عملی زد...
لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو شام آخر دچار مشکل بزرگی شد. او میبایست خیر و نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا (که از یاران عیسی بود و هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند) تصویر میکرد.