داستان کوتاه فال شش دختر و خواجه حافظ شیرازی

داستان کوتاه فال شش دختر و خواجه حافظ شیرازی
سالها پیش طی سفری که به شیراز داشتم، دو سه روزی در شیراز بودم، قبل از هر چیز به زیارت بارگاه ملکوتی حافظ شتافتم. پس از زیارت و اهدای فاتحه، پیرمردی که روی پله‌ها نشسته...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شیوانا و کاهن معبد

داستان کوتاه شیوانا و کاهن معبد
روزی پسربچه‌ای نزد شیوانا رفت و گفت: مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به‌خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی‌گناهم را نجات دهید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هر چه خدا بخواهد

داستان کوتاه هر چه خدا بخواهد
سال‌های بسیار دور پادشاهی زندگی می‌کرد که وزیری داشت. وزیر همواره می‌گفت: هر اتفاقی که رخ می‌دهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد، اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سه پند از زبان گنجشک

داستان کوتاه سه پند از زبان گنجشک
حکایت کرده‌اند که مردى در بازار دمشق، گنجشکى رنگین و لطیف، به یک درهم خرید تا به خانه آورد و فرزندانش با آن بازى کنند. در بین راه، گنجشک به سخن آمد و مرد را گفت: در من فایده‌اى براى تو نیست.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مردی که جهنم را خرید

داستان کوتاه مردی که جهنم را خرید
در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می‌فروختند و مردم نادان هم با پرداخت مقدار زیادی پول قسمتی از بهشت را از آن خود می‌کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد دست به هر عملی زد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نیکی و بدی در تابلوی شام آخر لئوناردو داوینچی

داستان کوتاه نیکی و بدی در تابلوی شام آخر لئوناردو داوینچی
لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو شام آخر دچار مشکل بزرگی شد. او می‌بایست خیر و نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا (که از یاران عیسی بود و هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند) تصویر می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته