داستان کوتاه هنوز رژیم داری

داستان کوتاه هنوز رژیم داری
جوان‌تر که بودم، واسه خرج و مخارج تحصیلم مجبور شدم توی یه رستوران کار کنم. من اون‌جا گارسون بودم. رستوران ما به مرغ سوخاری‌هاش معروف بود. البته نمی‌شد از سیب‌زمینی سرخ‌کرده‌هاش هم گذشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سوء تفاهم

داستان کوتاه سوء تفاهم
همه چی با یه سوء تفاهم ساده شروع شد. درست وقتی که اونو به یه فنجون چایی از فلاسک کوچولوی داخل کوله‌پشتیم دعوت کردم. همه من و فلاسکمو می‌شناختن، یه دانشجوی مهندسی که پاتوقش کتابخونه‌ی دانشکده بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دستمال عطرآلود

داستان کوتاه دستمال عطرآلود
انتخابات اون سال رو فراموش نمی‌کنم، اصلن فکر نمی‌کردم اهل سیاست باشه، اما توی همه‌ی فعالیت‌ها حضور داشت و کم‌کم شدیم تابلوترین آدم‌های دانشگاه. کلاسارو می‌پیچوندیم و می‌رفتیم...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عاشق نسرینم

داستان کوتاه عاشق نسرینم
گاهی وقتا وسط غذا خوردن خسته می‌شم و ول می‌کنم می‌رم. گاهی وسط کلاس درس عمومی خسته می‌شم و بدون اجازه ول می‌کنم می‌رم. گاهی از دوست داشتن نسرین خسته می‌شم، ولی نمی‌تونم ولش کنم و برم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه و ناگهان چقدر زود دیر می‌شود

داستان کوتاه و ناگهان چقدر زود دیر می‌شود
گفتم: شما برید، منم میام الان. سرِ حوصله یه لیوان نسکافه از فلاسک ریختم و مانتوی سفیدمو پوشیدم و گوشیمم برداشتم و سلانه سلانه از پله‌ها رفتم پایین. توی پاگرد طبقه‌ی اول دیدمش، از همراهای بیمارا بود لابد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آدم‌ها می‌روند تا بمانند

داستان کوتاه آدم‌ها می‌روند تا بمانند
مدتی بود در کافه‌ی یک دانشگاه کار می‌کردم و شب را هم همان‌جا می‌خوابیدم. دخترهای زیادی می‌آمدند و می‌رفتند، اما آن‌قدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمی‌کردم ببینم‌شان. اما این یکی فرق داشت.
دنباله‌ی نوشته