داستان کوتاه معلم و فراش

داستان کوتاه معلم و فراش
معلمی با خواهر فراش مدرسه ازدواج کرد. گاهی اوقات معلم غیبت می‌کرد و از فراش که برادرزنش بود می‌خواست به جایش به کلاس برود. این‌قدر این کار تکرار شد که فراش تقریبا شده بود آقا معلم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ادبیات فاخر ایرانی

داستان کوتاه ادبیات فاخر ایرانی
گويند: روزی، زنی كه يتيم‌دار بود به نزد قائم‌مقام فراهانی، صاحب كتاب منشئآت و وزير محمدشاه آمد و گفت: زنی هستم كه يتيم دارم و غذا برای فرزندان يتيم خويش می‌خواهم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه محمدکریم و ناپلئون بناپارت

داستان کوتاه محمدکریم و ناپلئون بناپارت
بعد از مقاومت محمدکریم در مقابل فرانسوی‌ها در مصر و شکست او، قرار براعدامش شد، که ناپلئون او را فراخواند و گفت: سخت است برایم کسی را اعدام کنم که برای وطنش مبارزه می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کلمه‌ی زیبای نمی‌دانم

داستان کوتاه کلمه‌ی زیبای نمی‌دانم
روزی امتحان جامعه‌شناسی ملل داشتیم. استاد سر کلاس آمد و می‌دانستیم که ۱۰ سوال از تاریخ کشورها خواهد داد. دکتر بنی‌احمد فقط یک سوال داد و رفت: مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف است؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تست کردن آب غوره

داستان کوتاه تست کردن آب غوره
مسئول تست آب‌غوره و سرکه‌های یک کارخانه‌ی سرکه‌سازی می‌میرد. مدیر کارخانه دنبال یک مسئول تست دیگر می‌گردد تا او را استخدام کند. یک فرد مست با لباس ژنده و پاره برای گرفتن شغل درخواست می‌دهد!
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه عیادت مرد ناشنوا از همسایه

داستان کوتاه عیادت مرد ناشنوا از همسایه
ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره‌ی ناشنوایی‌اش چیزی بگوید و برای آن‌که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی‌شنود، باید از پیش پرسش‌های خود را طراحی کند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جریمه‌ی صد درهمی

داستان کوتاه جریمه‌ی صد درهمی
در زمان‌های دور، پادشاهی کارهایی عجیب می‌کرد و هر روز به‌شکلی مردم را آزار می‌داد. یک روز که خزانه‌ی دولت در حال خالی شدن بود، دستور داد که ماموران در شهر بروند و هر که را که عیبی در بدن دارد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شهادت پیرزن در دادگاه

داستان کوتاه شهادت پیرزن در دادگاه
پیرزنی را برای شهادت به دادگاهی دعوت کرده بودند. نماینده دادستان رو به پیرزن شاهد کرد و گفت: شما می‌دانید من کی هستم؟ حاج خانم فرمودند: بله پسرم. شما فرزند عمه نرگس سبزی‌فروش هستی.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بهترین دین

داستان کوتاه بهترین دین
لئوناردو باف یک پژوهشگر دینى معروف در برزیل است. متن زیر، نوشته‌ی اوست: در میزگردى که درباره‌ی «دین و آزادى» برپا شده بود و دالایی لاما هم در آن حضور داشت، من با کنجکاوى و البته کمى بدجنسى از او پرسیدم...
دنباله‌ی نوشته