روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را، دوستانم را، مذهبم را و خلاصه تمام وابستگیهای زندگیام را! به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خداوند صحبت کنم.
زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلتها و تباهیها در همه جا شناور بودند. آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند. روزی همهی فضایل و تباهیها دور هم جمع شدند.
بوق سگ یکی از اصطلاحاتی است که تقریبا دیگر کسی ریشه و منشاء آن را به یاد ندارد. بوق سگ از اصطلاحات بازاری است و منظور از بهکار بردن آن، تا دیر وقت کار کردن است.
این داستان دربارهی پسربچهی لاغر اندامی است که عاشق فوتبال بود. در تمام تمرینها سنگ تمام میگذاشت، اما چون جثهاش نصف سایر بچههای تیم بود تلاشهایش به جایی نمیرسید.
کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانوادهاش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید.
یک روز یه دختر کوچولو کنار یک کلیسای کوچک محلی ایستاده بود؛ دخترک قبلا یکبار آن کلیسا را ترک کرده بود چون به شدت شلوغ بود. همونطور که از جلوی کشیش رد شد، با گریه و هقهق گفت: من نمیتونم به کانون شادی بیام.
هنگامی که سارا دخترک هشت سالهای بود، شنید که پدر و مادرش دربارهی برادر کوچکترش صحبت میکنند. فهمید برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او در بساط ندارند.
شهر تاریخی مونکائو Moncao واقع در مرز شمالی میان پرتغال و اسپانیا، منطقهای است که بهخاطر نوشیدنی متفاوت و سرحالکنندهی وینو ورده Vinho Verde مشهور است.