داستان کوتاه آن روز، روز تبلیغات بود، امروز تو رای دادی

داستان کوتاه آن روز، روز تبلیغات بود، امروز تو رای دادی
یکی از سناتورهای معروف آمریکا، درست هنگامی که از درب سنا خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد. روح او در بالا به دروازه‌های بهشت رسید و سن پیتر از او استقبال کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه راز خوشبختی در زندگی مشترک

داستان کوتاه راز خوشبختی در زندگی مشترک
روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازداوج‌شان را جشن گرفتند. آن‌ها در شهر مشهور شده بودند به خاطر این‌که در طول ۲۵ سال حتی کوچک‌ترین اختلافی با هم نداشتند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کلاس بدنسازی به خاطر یک سوال

داستان کوتاه کلاس بدنسازی به خاطر یک سوال
مایکل، راننده‌ی اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به‌کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز طبق معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می‌شدند و چند نفر هم سوار می‌شدند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دهقان و خیار

داستان کوتاه دهقان و خیار
روزی دهقانی به جالیز رفت که خیار بدزدد. پیش خودش گفت: این گونی خیار را می‌برم و با پولی که برای آن می‌گیرم، یک مرغ می‌خرم. مرغ تخم می‌گذارد، روی آن‌ها می‌نشیند و یک مشت جوجه در می‌آید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کدام لاستیک پنچر شده بود؟

داستان کوتاه کدام لاستیک پنچر شده بود؟
چهار تا دانشجو شب امتحان به‌جای درس خواندن به پارتی و خوش‌گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحان‌شون رو نداشتند. روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه‌ای سوار کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قوطی خالی

داستان کوتاه قوطی خالی
در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت، یک مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد. شکایتی از سوی یکی از مشتریان به کمپانی رسید. او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته‌ی صابون...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دختر کشاورز و پیرمرد طمع‌کار

داستان کوتاه دختر کشاورز و پیرمرد طمع‌کار
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می‌کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود پس می‌داد. کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی‌ها آرزوی ازدواج با او را داشتند.
دنباله‌ی نوشته