داستان کوتاه درختی را که در غیر فصل بار بدهد باید از ریشه درآورد

داستان کوتاه درختی را که در غیر فصل بار بدهد باید از ریشه درآورد
روزی بود روزگاری بود، زمستان و برف بود. صاحب باغ که از خانه ماندن خسته شده بود با خودش گفت: برم به باغم سری بزنم. به باغش رفت. برف روی زمین نشسته بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ساخت مجسمه‌ی حضرت داود به‌دست میکل‌آنژ

داستان کوتاه ساخت مجسمه‌ی حضرت داود به‌دست میکل‌آنژ
می‌گویند در زمان‌های دور پسری بود که به اعتقاد پدرش هرگز نمی‌توانست با دستانش کار با ارزشی انجام دهد. این پسر هر روز به کلیسایی در نزدیکی محل زندگی خود می‌رفت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قوز بالای قوز

داستان کوتاه قوز بالای قوز
می‌گویند فردی به‌خاطر قوزی که بر پشتش بود خیلی غصه می‌خورد. یک شب مهتابی از خواب بیدار شد. خیال کرد سحر شده، بلند شد رفت حمام. از سر آتشدان حمام که رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مردی که تا دیروقت کار می‌کرد

داستان کوتاه مردی که تا دیروقت کار می‌کرد
مردی دیروقت، خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله‌اش را دید که در انتظار او بود. سلام بابا! یک سوال از شما بپرسم؟ بله حتما. چه سوالی؟ بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول می‌گیرید؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ناپلئون و مرد پوست‌فروش

داستان کوتاه ناپلئون و مرد پوست‌فروش
به هنگام اشغال روسیه توسط ناپلئون دسته‌ای از سربازان وی، درگیر جنگ شدیدی در یکی از شهرهای کوچک آن سرزمین زمستان‌های بی‌پایان بودند که ناپلئون به‌طور تصادفی، از سربازان خود جدا افتاد.
دنباله‌ی نوشته