خانوادهی قورباغههای پوزهبیلچهای Hemisotidae، خانوادهای از زیرراستهی نوغوکسانیان، از راستهی بیدُمسانان و از ردهی دوزیستان هستند. از این خانواده تنها ۹ گونه بهجای مانده...
قورباغهی بینیبیلچهای خالدار جانوری خشکیزی، دالانساز و شبزی است. همچنین این قورباغه بهجز زمان زادآوری، جانوری تنهازیست است. قورباغههای بینیبیلچهای خالدار بیشتر زمان خود را در زیر زمین میگذرانند.
عقاب داشت از گرسنگی میمرد و نفسهای آخرش را میکشید. کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشهی گندیدهی آهو بودند. جغد دانا و پیری هم بالای شاخهی درختی به آنها خیره شده بود.
عقابی در بلندای قلهی رفیعی لانه داشت. عقاب به پایان عمرش نزدیک شده بود، اما نمیخواست بمیرد. به یاد آورد که پدرش از پدرش که او هم از پدرش شنیده بود که در پایین قله، کلاغی لانه دارد.
گویند روباهی خروسی را از دیهی بربود و شتابان به سوی لانهی خود میرفت. خروس در دهان روباه با حال تضرع گفت: صد اشرفی میدهم که مرا خلاص کنی. روباه قبول نکرد و بر سرعت خود افزود.
محمدابراهیم خان معمارباشی ملقب به وزیرنظام که مردی بسیار هوشیار و زیرک بود از طرف کامران میرزا نایبالسلطنه (وزیر جنگ ناصرالدین شاه) مدتی حکومت تهران را بر عهده داشت.
مردی شب هنگام، موقعِ برگشتن از دهِ پدری تو شمال، بهجای اینکه از جادهی اصلی بیاد، یاد باباش میفته که میگفت: جادهی قدیمی باصفاتره و از وسط جنگل رد میشه! خودش اینطوری تعریف میکنه که:...
در زمان ناصرالدین شاه قاجار پیرمردی اهل حنیفقان، کنار رودخانه موردکی آسیاب آبی داشت که با آسیاب کردن گندم روزگار خوبی را میگذراند. پیرمرد یک گاو، ۸ گوسفند و ۴۰ درخت خرما و تعدادی مرغ داشت.
وقتی کریمخان در کوههای غرب در جنگ با آزادخان از ناحیهی پا مجروح شد، خود را به اشترینان رساند و به خانهای پناه برد. صاحب خانه ملامحمدجعفر نامی بود و خواست او را براند.
بچه خیاطى بود. روزى موقع کار خوابش برد. پدر او، او را صدا زد و بیدار کرد. پسر بلند شد و گفت: داشتم خواب خوبى مىدیدم. پدر هر چه اصرار کرد، بچه خیاط خواب خود را تعریف نکرد.