فصل بهار بود و مورچهای کوچک در تلاش برای جمعکردن آذوقه و خوراک روزهای سرد زمستان. در همان حال گنجشکی هم در پرواز و آوازخوانی و از شاخهای بر شاخهای دیگر پریدن بود.
انتخابات اون سال رو فراموش نمیکنم، اصلن فکر نمیکردم اهل سیاست باشه، اما توی همهی فعالیتها حضور داشت و کمکم شدیم تابلوترین آدمهای دانشگاه. کلاسارو میپیچوندیم و میرفتیم...
روزی روزگاری در شهری دور پادشاهی حکمرانی میکرد و تمایل داشت که مشاوری زرنگ و باهوش برای خود انتخاب کند. به همین دلیل به وزیرش گفت که: شهر به شهر و ده به ده بگردد و...
در روزگاران گذشته، دو کارگر ساده که کارشان ساختن آجرهای خشتی یا همان خشتمالی بود، با هم کار میکردند. آن دو نفر مجبور بودند هر روز از صبح تا شب به سختی کار کنند و آخر شب دستمزد کمی میگرفتند.
تمدنهای ایران باستان و مصر از جمله تمدنهای باشکوه و قدرتمند در دوران باستان بهشمار میرفتند و تا مدتها این دو تمدن فکر جنگ و مقابله با یکدیگر را در سر نداشتند تا اینکه در زمان کمبوجیه دوم...
من از دور ریختن غذا بدم میآید، برای همین کلی ظرف کوچک و بزرگ دردار دارم که حتی غذاهای اندک باقیمانده را با حوصله توی یخچال میگذارم. دور ریختن غذا را دوست ندارم...
«ظهیرالدین محمد بابر» که با پنج پشت به «امیرتیمور» میرسد، موسس سلسلهی «گورکانی هند» است. «بابر» در زبان ترکی همان «ببر» حیوان مشهور است که بعضی از پادشاهان ترک این لقب را برای خود برگزیدهاند.
مردی تفاوت بهشت و جهنم را از فرشتهای پرسید. فرشته به او گفت: بیا تا جهنم را به تو نشان دهم. سپس هر دو با هم وارد اتاقی شدند. در آنجا گروهی به دور یک ظرف بزرگ غذا نشسته بودند.
دو دوست در ایستگاه راهآهن نیکولایوسکایا به هم رسیدند: یکی مردی چاق و دیگری مردی لاغر. از لبهای چرب مرد چاق که مثل گیلاسهای رسیده برق میزد، پیدا بود که بهتازگی در رستوران ایستگاه...