داستان کوتاه ما هستیم که نیاز به تغییر داریم

داستان کوتاه ما هستیم که نیاز به تغییر داریم
خانم معلم همیشه پالتویش را شبیه زن‌های درباری روی شانه‌اش می‌انداخت. آن روز مادرِ دخترک را خواست. او به مادر گفت: متاسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام‌بخش داره.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کلمه‌ی زیبای نمی‌دانم

داستان کوتاه کلمه‌ی زیبای نمی‌دانم
روزی امتحان جامعه‌شناسی ملل داشتیم. استاد سر کلاس آمد و می‌دانستیم که ۱۰ سوال از تاریخ کشورها خواهد داد. دکتر بنی‌احمد فقط یک سوال داد و رفت: مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف است؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پسری که هیچ کس دوستش نداشت

داستان کوتاه پسری که هیچ کس دوستش نداشت
تازه شغل جدید معلمی را شروع کرده بودم و مطمئن نبودم با توجه به ندانستن زبان محلی آن‌جا، بتوانم به‌خوبی با بچه‌ها ارتباط برقرار کنم و کارم را به درستی انجام بدم. هنوز چند روزی از آمدن...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بهترین آرزوی شما چیست

داستان کوتاه بهترین آرزوی شما چیست
هر شب بعد ازمدرسه، مجبورم تا دیروقت دست‌فروشی کنم. چون وضع مالی‌مان خراب است و باید خرج خانه را در بیارم. آن شب هم مثل همیشه، کنار خیابان مشغول دست‌فروشی بودم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هدیه‌ی پدربزرگ

داستان کوتاه هدیه‌ی پدربزرگ
در منزل دوستی که پسرش دانش‌آموز ابتدایی بود و داشت تکالیف درسی‌اش را انجام می‌داد بودم، زنگ منزل را زدند و پدربزرگ خانواده از راه رسید. پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مدادرنگی به نوه‌اش داد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دانشجوی دختر ایرانی در فرانسه

داستان کوتاه دانشجوی دختر ایرانی در فرانسه
سرما بيداد مى‌کند و من يک دانشجوى ساده با پالتويى رنگ و رو رفته، در يکى از بهترين شهرهاى اروپا، دارم تند تند راه مى‌روم تا به کلاس برسم... نوک بينى‌ام سرخ شده و اشکى گرم که محصول سوز ماه ژانويه است...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پاداش ده برابر

داستان کوتاه پاداش ده برابر
چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه‌ها غایب بودند، یا اکثرا رفته بودند به شهرها و شهرستان‌های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند. اما استاد ما بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نقش مادر ادیسون در موفقیت فرزندش

داستان کوتاه نقش مادر ادیسون در موفقیت فرزندش
زمانی که ادیسون به مدرسه می‌رفت، معلم نامه‌ای به ادیسون داد که به مادرش بدهد و گفت این نامه را فقط مادرت بخواند. ادیسون نامه را به مادرش داد و گفت این نامه را معلم به من داده. مادر ادیسون نامه را خواند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه امتحان درس مدیریت زمان

داستان کوتاه امتحان درس مدیریت زمان
وقت امتحانا بود و ما اون روز می‌خواستیم سومین امتحان ترم رو بدیم که مربوط به درس مدیریت زمان می‌شد. از شما چه پنهون درس سختی هم بود و از اون بدتر استادش بود که خیلی سختگیری می‌کرد.
دنباله‌ی نوشته