داستان کوتاه نمره‌ی قرضی

داستان کوتاه نمره‌ی قرضی
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد. خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن‌که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آلبرت اینشتین و راننده‌اش

داستان کوتاه آلبرت اینشتین و راننده‌اش
اینشتین برای رفتن به سخنرانی‌ها و تدریس در دانشگاه از راننده‌ی مورد اطمینان خود کمک می‌گرفت. راننده‌ی وی نه تنها ماشین او را هدایت می‌کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی‌ها در میان شنوندگان حضور داشت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بز اخفش

داستان کوتاه بز اخفش
کسانی که در موضوعی تصدیق بلاتصور کنند و ندانسته و درنیافته سر را به علامت تصدیق و تایید تکان دهند، این‌گونه افراد را به بز اخفش تشبیه و تمثیل می‌کنند. باید دید اخفش کیست.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چقدر زودباور هستیم

داستان کوتاه چقدر زودباور هستیم
دانشجویى که سال آخر دانشکده‌ی خود را مى‌گذراند به‌خاطر پروژه‌اى که انجام داده بود جایزه‌ی اول را گرفت. او در پروژه‌ی خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستى مبنى بر کنترل...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کجا را نگاه می‌کنید

داستان کوتاه کجا را نگاه می‌کنید
در یک روز سرد زمستانی، مدیر مدرسه بچه‌ها را به صف کرد و گفت: بچه‌ها، آیا موافقید یک مسابقه برگزار کنیم؟ تمام بچه‌ها با خوشحالی قبول کردند. پس از انتخاب چند شرکت‌کننده، مدیر از آن‌ها خواست...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه گاو هستم، پدر گوساله

داستان کوتاه گاو هستم، پدر گوساله
در یک مدرسه‌ی راهنمایی دخترانه در منطقه‌ی محروم شهر خدمت می‌کردم و چند سالی بود که مدیر مدرسه شده بودم. قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش‌آموزان به حیاط مدرسه بروند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سقراط و دانش‌آموز مشتاق

داستان کوتاه سقراط و دانش‌آموز مشتاق
زمانی دانش‌آموز مشتاقی بود که می‌خواست به خرد و بصیرت دست یابد. به نزد خردمندترین انسان شهر، سقراط، رفت تا از او مشورت جوید. سقراط فردی کهنسال بود و درباره‌ی بسیاری مسائل آگاهی زیادی داشت.
دنباله‌ی نوشته