داستان کوتاه حسنک کجایی

داستان کوتاه حسنک کجایی
محمد پرنیان، شعر حسنک کجایی را در سال ۱۳۴۹ و در ۱۹ سالگی سرود. سپس چکیده‌ای از آن و به‌گونه‌ای دیگر به کتاب فارسی دوم دبستان راه یافت. در این‌جا ۴ گونه‌ی داستان حسن کجایی آورده شده است.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دو برادر و پل

داستان کوتاه دو برادر و پل
دو برادر با هم در مزرعه‌ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می‌کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جروبحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آن‌ها زیاد شد و از هم جدا شدند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کوه به کوه نمی‌رسد، اما آدم به آدم می‌رسد

داستان کوتاه کوه به کوه نمی‌رسد، اما آدم به آدم می‌رسد
در دامنه‌ی دو کوه بلند، دو آبادی بود که یکی «بالاکوه» و دیگری «پایین‌کوه» نام داشت؛ چشمه‌ای پرآب و خنک از دل کوه می‌جوشید و از آبادی بالاکوه می‌گذشت و به آبادی پایین‌کوه می‌رسید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دخترى با روح بزرگ

داستان کوتاه دخترى با روح بزرگ
همسرم «نواز» با صدای بلند گفت: تا کى مى‌خواى سرتو، توى اون روزنامه فرو کنى؟ مى‌شه بیاى و به دختر جونت بگى غذاشو بخوره؟ روزنامه را به کنارى انداختم و به‌سوى آن‌ها رفتم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ببخشید، شما ثروتمندید؟

داستان کوتاه ببخشید، شما ثروتمندید؟
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند. هر دو لباس‌هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى‌لرزیدند. پسرک پرسید: «ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین؟».
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پیرمرد بازنشسته و پسربچه‌ها

داستان کوتاه پیرمرد بازنشسته و پسربچه‌ها
یک پیرمرد بازنشسته، خانه‌ی جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته‌ی اول همه چیز به‌خوبی و در آرامش پیش می‌رفت تا این‌که مدرسه‌ها باز شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دزدی که مامور خدا بود

داستان کوتاه دزدی که مامور خدا بود
غروب یک روز بارانی، زنگ تلفن به‌صدا درآمد. زن گوشی را برداشت. آن طرف خط پرستار دخترش با ناراحتی خبر تب‌ولرز شدید سارای کوچکش را به او داد. زن تلفن را قطع کرد و با عجله به‌سمت پارکینگ دوید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چارلی چاپلین و سیرک

داستان کوتاه چارلی چاپلین و سیرک
چارلی چاپلین می‌گوید: هنوز سیرک را ندیده بودم، اما عاشق آن بودم. وصف سیرک را خیلی شنیده بودم. پدرم وضع خوبی نداشت، اما با اصرار من حاضر شده بود تا با پول‌هایی که پس‌انداز کرده بود، من را به سیرک ببرد.
دنباله‌ی نوشته