داستان کوتاه امیرکبیر و جهل مردم

داستان کوتاه امیرکبیر و جهل مردم
هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته‌اند، امیر بی‌درنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خوشبینی و انتظار مثبت

داستان کوتاه خوشبینی و انتظار مثبت
گفته می‌شود که بیشتر اوقات سقراط جلوی دروازه‌ی شهر آتن می‌نشست و به غریبه‌ها خوشامد می‌گفت. روزی غریبه‌ای نزد او رفت و گفت: من می‌خواهم در شهر شما ساکن شوم. این‌جا چگونه مردمی دارد؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سگ دست‌آموز

داستان کوتاه سگ دست‌آموز
پادشاهی، سگان تربیت شده‌ای در زنجیر داشت که هر یک به هیبت گرازی بود. پادشاه این سگ‌ها را برای از بین بردن مخالفان دربند کرده بود‌. اگر کسی با اوامر شاه مخالفت می‌کرد ماموران شاه آن شخص را جلوی سگان می‌انداختند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هیچ رویدادی بی‌دلیل نیست

داستان کوتاه هیچ رویدادی بی‌دلیل نیست
کشیش تازه‌کار و همسرش برای نخستین ماموریت و خدمت خود کـه بازگشایی کلیسایی در حومه‌ی بروکلین (شهر نیویورک) بود، در اوایل ماه اکتبر وارد شهر شدند. زمانی که کلیسا را دیدند، دلشان از شور و شوق آکنده بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه یک کلاغ چهل کلاغ

داستان کوتاه یک کلاغ چهل کلاغ
یکی بود، یکی نبود. همین دور و برها مرد مغازه‌داری بود که یک روز صبح، مثل هر روز در مغازه‌اش را باز کرد. بسم اللهی گفت و وارد مغازه شد. پارچه‌ای برداشت تا ترازویش را تمیز کند که اولین مشتری وارد مغازه شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نامه‌ای به خدا

داستان کوتاه نامه‌ای به خدا
خانه، که تنها موجود در سرتاسر دره بود، در نوک تپه‌ی پستی قرار داشت. می‌توانستی از آن بالا رودخانه، آغل و بعد گندمزار پوشیده از گل‌های لوبیای قرمز را که فرا رسیدن فصل درو را مژده می‌داد، ببینی.
دنباله‌ی نوشته