داستان کوتاه چارلی پارکر

داستان کوتاه چارلی پارکر
دیشب خواب چارلی پارکر رو دیدم، اون نابغه بود، توی ساکسیفون زدن کسی به گرد پاش هم نمی‌رسید. خواب دیدم توی کلاب نیو مورنینگ نشستم و چارلی پارکر داره یه آهنگ جاز اجرا می‌کنه.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه وضعم آن قدرها هم بد نبود

داستان کوتاه وضعم آن قدرها هم بد نبود
قبل از پریدن، فکر می‌کردم از همه بیچاره‌ترم، اما وقتی که خودم را از بالای ساختمان پرت کردم... در طبقه‌ی دهم، زن و شوهر به ظاهر مهربانی را دیدم که با خشونت مشغول دعوا بودند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه راز فرار از اردوگاه مرگ کراکو

داستان کوتاه راز فرار از اردوگاه مرگ کراکو
مهاجمان محتاج دلیل نبودند. تنها دلیل‌شان این بود که او در خانواده‌ی یهودی به دنیا آمده بود. نازی‌ها به خانه‌اش ریختند و او و افراد خانواده‌اش را دستگیر کردند. آنان را مانند گله‌ی گوسفند پیش انداختند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اهمیت تمرکز

داستان کوتاه اهمیت تمرکز
آنتونی رابینز در مورد اهمیت تمرکز، خاطره‌ی زیبایی را بیان می‌کند که با هم آن را می‌خوانیم: من یکبار در کلاس مربوط به مسابقات اتومبیلرانی شرکت کردم. اولین اصل اساسی که در آن‌جا به من یاد دادند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه اگر عمر دوباره داشتم

داستان کوتاه اگر عمر دوباره داشتم
اگر عمر دوباره داشتم، می‌کوشیدم اشتباهات بیشتری مرتکب شوم. همه چیز را آسان می‌گرفتم. از آن‌چه در عمر اولم بودم ابله‌تر می‌شدم. فقط شماری اندک از رویدادهای جهان را جدی می‌گرفتم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آبراهام لینکلن و خلاقیت

داستان کوتاه آبراهام لینکلن و خلاقیت
آبراهام لینکلن پسر یک کفاش بود و رئیس‌جمهور آمریکا شد. طبعا همه‌ی اشراف‌زادگان سخت برآشفتند و آزرده و خشمگین شدند، و تصادفی نبود که به زودی آبراهام مورد سوء قصد قرار گرفت.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه فلک همیشه به کام یکی نمی‌گردد

داستان کوتاه فلک همیشه به کام یکی نمی‌گردد
در گذشته بازرگانی ثروتمند در خانه‌ای بزرگ زندگی می‌کرد. روزی از روزها که بازرگان در حیاط خانه‌اش نشسته بود، صدای غلام ویژه‌ی خود را شنید که با ناله می‌گفت: قربان بدبخت شدیم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تری فاکس ورزشکار کانادایی

داستان کوتاه تری فاکس ورزشکار کانادایی
تری فاکس یک ورزشکار کانادایی بود که پس از موفقیت‌های متعدد در عرصه‌ی ورزش دانشگاهی برای پیوستن به جمع حرفه‌ای‌ها خود را آماده می‌کرد. روزی تری به‌خاطر پا درد شدید به پزشک مراجعه کرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه از کاه، کوه نسازیم

داستان کوتاه از کاه، کوه نسازیم
زن و شوهری می‌خواستند به دیدار دوستی بروند که در چند کیلومتری خانه‌ی آن‌ها زندگی می‌کرد. در راه به یاد آوردند، باید از پلی قدیمی بگذرند که ایمن به‌نظر نمی‌رسید. با یادآوری این موضوع...
دنباله‌ی نوشته