داستان کوتاه آنقدر شور بود که خان هم فهمید

داستان کوتاه آنقدر شور بود که خان هم فهمید
در زمان‌های نه‌چندان دور، هر روستایی صاحبی داشت که به او خان می‌گفتند. مردم روستا مجبور بودند هر سال مقداری از گندم و جو و میوه‌هایی را که با زحمت به‌دست می‌آوردند، به خان بدهند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تخم مرغ دزد، شتر دزد می‌شود

داستان کوتاه تخم مرغ دزد، شتر دزد می‌شود
حکایت شده که در گذشته خانواده‌ای زندگی می‌کردند که یک پسر داشتند. پدر و مادر این پسر، به او خیلی اهمیت می‌دادند و او را دوست داشتند. یکی از غذاهای مورد علاقه‌ی این پسر نوجوان، نیمرو بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه کار امروز را به فردا مسپار

داستان کوتاه کار امروز را به فردا مسپار
آورده‌اند که در روزگاران قدیم، مرد تنبلی زندگی می‌کرد که در کارهای زندگی خود سستی می‌کرد و همواره کار امروز را به فردا و کار فردا را به پس‌فردا می‌انداخت. تنبلی او تا بدان پایه بود که...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مرغ همسایه غاز است

داستان کوتاه مرغ همسایه غاز است
برخی همواره از آن‌چه که دارند ناراضی هستند و گمان می‌کنند که دارایی دیگران نسبت به اموال خودشان بیشتر و برتر است. آدم‌های خود کم‌بین و حریصِ به مال دیگران، حتی مرغ همسایه را به شکل غاز تصور می‌کنند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه رمال اگر غیب می‌دانست، خود گنج پیدا می‌کرد

داستان کوتاه رمال اگر غیب می‌دانست، خود گنج پیدا می‌کرد
روزی روزگاری، رمالی بود که با چرب زبانی و چاپلوسی برای افراد ساده‌لوح، روزگار می‌گذراند. روزی مرد رمال سراغ تاجر ثروتمندی رفت که خیلی به فکر مال‌اندوزی بود. رمال از این ویژگی تاجر استفاده کرد و...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه من نوکر حاکمم، نه نوکر بادنجان

داستان کوتاه من نوکر حاکمم، نه نوکر بادنجان
نادرشاه افشار پیشخدمت شوخ طبع خوشمزه‌ای داشت که هنگام فراغت نادر از کارهای روزمره با لطایف و ظرایف خود زنگار غم و غبار خستگی و فرسودگی را از ناصیه‌اش می‌زدود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شریک دزد و رفیق قافله

داستان کوتاه شریک دزد و رفیق قافله
در روزگاران قدیم تجار و مردم برای رفت و آمد در بین شهرها از حیواناتی مانند اسب و شتر استفاده می‌کردند. سرعت کم این چهارپایان و همچنین خستگی خود مسافران باعث می‌شد تا آن‌ها مجبور باشند...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه از کیسه‌ی خلیفه بخشیدن

داستان کوتاه از کیسه‌ی خلیفه بخشیدن
ماجرای کیسه‌ی خلیفه به زمان خلافت هارون‌الرشید برمی‌گردد. این خلیفه‌ی عباسی عمویی داشت به‌نام عبدالمالک که از امرا و حاکمان زمان خود بود و شخص بسیار صالحی هم محسوب می‌شد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دیگران کاشتند ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند

داستان کوتاه دیگران کاشتند ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند
روزی بود روزگاری بود، شاهی بود به‌اسم انوشیروان که برای شکار با وزیر دانا و زیرکش بزرگمهر از شهر خارج شده بود. همین­طور که انوشیروان و بزرگمهر پیش می‌رفتند تا به شکارگاه برسند...
دنباله‌ی نوشته