در زمانهای نهچندان دور، هر روستایی صاحبی داشت که به او خان میگفتند. مردم روستا مجبور بودند هر سال مقداری از گندم و جو و میوههایی را که با زحمت بهدست میآوردند، به خان بدهند.
حکایت شده که در گذشته خانوادهای زندگی میکردند که یک پسر داشتند. پدر و مادر این پسر، به او خیلی اهمیت میدادند و او را دوست داشتند. یکی از غذاهای مورد علاقهی این پسر نوجوان، نیمرو بود.
آوردهاند که در روزگاران قدیم، مرد تنبلی زندگی میکرد که در کارهای زندگی خود سستی میکرد و همواره کار امروز را به فردا و کار فردا را به پسفردا میانداخت. تنبلی او تا بدان پایه بود که...
برخی همواره از آنچه که دارند ناراضی هستند و گمان میکنند که دارایی دیگران نسبت به اموال خودشان بیشتر و برتر است. آدمهای خود کمبین و حریصِ به مال دیگران، حتی مرغ همسایه را به شکل غاز تصور میکنند.
روزی روزگاری، رمالی بود که با چرب زبانی و چاپلوسی برای افراد سادهلوح، روزگار میگذراند. روزی مرد رمال سراغ تاجر ثروتمندی رفت که خیلی به فکر مالاندوزی بود. رمال از این ویژگی تاجر استفاده کرد و...
نادرشاه افشار پیشخدمت شوخ طبع خوشمزهای داشت که هنگام فراغت نادر از کارهای روزمره با لطایف و ظرایف خود زنگار غم و غبار خستگی و فرسودگی را از ناصیهاش میزدود.
در روزگاران قدیم تجار و مردم برای رفت و آمد در بین شهرها از حیواناتی مانند اسب و شتر استفاده میکردند. سرعت کم این چهارپایان و همچنین خستگی خود مسافران باعث میشد تا آنها مجبور باشند...
ماجرای کیسهی خلیفه به زمان خلافت هارونالرشید برمیگردد. این خلیفهی عباسی عمویی داشت بهنام عبدالمالک که از امرا و حاکمان زمان خود بود و شخص بسیار صالحی هم محسوب میشد.
عبارت سر و گوش آب دادن اصطلاحی است که در میان طبقات از وضیع و شریف رایج و معمول است و هرگاه که پای تجسس و تحصیل اطلاع از امری پیش آید آن را بهکار میبرند.
روزی بود روزگاری بود، شاهی بود بهاسم انوشیروان که برای شکار با وزیر دانا و زیرکش بزرگمهر از شهر خارج شده بود. همینطور که انوشیروان و بزرگمهر پیش میرفتند تا به شکارگاه برسند...