داستان کوتاه نامه‌ای به خدا

داستان کوتاه نامه‌ای به خدا
خانه، که تنها موجود در سرتاسر دره بود، در نوک تپه‌ی پستی قرار داشت. می‌توانستی از آن بالا رودخانه، آغل و بعد گندمزار پوشیده از گل‌های لوبیای قرمز را که فرا رسیدن فصل درو را مژده می‌داد، ببینی.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ماهی‌های قرمز

داستان کوتاه ماهی‌های قرمز
احد بلوموف رییس شعبه‌ی یکی از بانک‌های شهر دوشنبه برخلاف اکثر مردم شهر و حتی اعضای خانواده‌اش که از آمدن عید نوروز خوشحال بودند، خوشحال که نبود هیچ، کاملا هم ناراحت نشان می‌داد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دلیل قانع کننده برای فرار از دست پلیس

داستان کوتاه دلیل قانع کننده برای فرار از دست پلیس
مرد میانسالی وارد فروشگاه اتومبیل شد. بی ام و آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود؛ پس وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد. قدری راند و از شتاب اتومبیل لذت برد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه مرد و همسری که گوش‌هایش سنگین شده بود

داستان کوتاه مرد و همسری که گوش‌هایش سنگین شده بود
مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی‌اش کم شده است. به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی‌دانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سه آمریکایی و سه ایرانی

داستان کوتاه سه آمریکایی و سه ایرانی
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می‌رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی‌ها سه نفرشان یک بلیط خریده‌اند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شرط‌بندی پیرمرد باهوش

داستان کوتاه شرط‌بندی پیرمرد باهوش
روزی یکی از ماموران اداره‌ی مالیات در آمریکا متوجه می‌شود که پیرمردی، گردش مالی بسیار بالا و زندگی اشرافی دارد ولی هیچ مالیاتی پرداخت نمی‌کند! بنابراین مامور اداره‌ی مالیات تصمیم می‌گیرد...
دنباله‌ی نوشته