مرد هر روز دیر سر کار حاضر میشد، وقتی میگفتند: چرا دیر میآیی؟ جواب میداد: یک ساعت بیشتر میخوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمیگیرم!
مایکل و جک، بهصورت شریکی، یک موسسهی اتومبیل کرایه داشتند. این دو در شرایط مالی بدی بهسر میبردند. وضعیت کسب و کارشان وخیم بود و خبری از درآمد نبود. اختلاف نظر در مدیریت موسسه هم شرایط را بدتر میکرد.
دهقانی در مزرعهاش یک مرغدانی بزرگ داشت. چند روز بود که تعدادی از مرغهای او میمردند. نمیدانست چه باید بکند، برای همین از همسایهاش مشورت خواست. همسایه پرسید: چه غذایی به مرغها میدهی؟
در سال ۱۹۲۶، ادوین هربرت لند، پس از یک سال تحصیل در دانشگاه هاروارد، ترک تحصیل میکند تا خودش بر روی پولاریزاسیون نور تحقیق کند. دو سال بعد، او فیلتر پولاریزهی نور را اختراع و ثبت میکند.
آوردهاند روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفتوگویی به شرح زیر صورت گرفت: بچه شتر: مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است. آیا میتونم ازت بپرسم؟ شتر مادر: حتما عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟
توماس ساعت دو بعد از ظهر از محل کارش خارج شد و چون نیم ساعت وقت داشت تا به محل کار دوستش برود، تصمیم گرفت با همان یک دلاری که در جیب داشت ناهار ارزانقیمتی بخورد و راهی شرکت شود.
روزی کشاورزی متوجه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی اما با خاطرهای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آنکه در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت...
مرد میلیاردری در حال سخنرانی برای مردم بود. او خطاب به حضار گفت: از بین شما خانمها و آقایان، آیا کسی هست که دوست داشته باشد جای من باشد، یعنی یک فرد پولدار و موفق؟
در زمانهای دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیرقابل استفاده بود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چارهی کار را به آنان بگوید.
در کتاب مظفرنامه چنین حکایت شده که در ایران گوشت از قرار هر کیلو دو ریال (قران) بوده. روزی قصابیهای تهران خودسرانه گوشت را یک ریال گران کردند. مردم چون چنین دیدند عصبانی شدند.