مردی شیکپوش داخل بانکی در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت. وقتی شمارهاش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را دارد.
درست هنگامی که همهی مردم شهر در یک بدهکاری بهسر میبرند و هر کدام بر مبنای اعتبارشان زندگی را گذران میکنند، مردی بسیار ثروتمند وارد شهر میشود. او وارد تنها هتل شهر میشود.
نوع کمیابی از فیلها وجود دارند که رنگ آنها قرمز-قهوهای است و وقتی پوست آنها خیس باشد رنگ پوست، صورتی روشن خواهد بود. در زمانهای دور در جنوب شرقی قارهی آسیا، به این نوع فیلها، فیل سفید میگفتند.
مرد هر روز دیر سر کار حاضر میشد، وقتی میگفتند: چرا دیر میآیی؟ جواب میداد: یک ساعت بیشتر میخوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمیگیرم!
مایکل و جک، بهصورت شریکی، یک موسسهی اتومبیل کرایه داشتند. این دو در شرایط مالی بدی بهسر میبردند. وضعیت کسب و کارشان وخیم بود و خبری از درآمد نبود. اختلاف نظر در مدیریت موسسه هم شرایط را بدتر میکرد.
دهقانی در مزرعهاش یک مرغدانی بزرگ داشت. چند روز بود که تعدادی از مرغهای او میمردند. نمیدانست چه باید بکند، برای همین از همسایهاش مشورت خواست. همسایه پرسید: چه غذایی به مرغها میدهی؟
در سال ۱۹۲۶، ادوین هربرت لند، پس از یک سال تحصیل در دانشگاه هاروارد، ترک تحصیل میکند تا خودش بر روی پولاریزاسیون نور تحقیق کند. دو سال بعد، او فیلتر پولاریزهی نور را اختراع و ثبت میکند.
آوردهاند روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفتوگویی به شرح زیر صورت گرفت: بچه شتر: مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است. آیا میتونم ازت بپرسم؟ شتر مادر: حتما عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟
توماس ساعت دو بعد از ظهر از محل کارش خارج شد و چون نیم ساعت وقت داشت تا به محل کار دوستش برود، تصمیم گرفت با همان یک دلاری که در جیب داشت ناهار ارزانقیمتی بخورد و راهی شرکت شود.
روزی کشاورزی متوجه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی اما با خاطرهای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آنکه در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت...