داستان کوتاه شیوانا و مرد کالسکه‌ران

داستان کوتاه شیوانا و مرد کالسکه‌ران
شیوانا با شاگردش از راهی می‌گذشت. در مسیر حرکت خود، مرد کالسکه‌رانی را دید که دو پسر نوجوانش را با سروصدای بلند دعوا می‌کرد. پسربچه‌ها هم هاج‌‌وواج به پدر و عابران خیره شده بودند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه نامه‌ای به خدا

داستان کوتاه نامه‌ای به خدا
خانه، که تنها موجود در سرتاسر دره بود، در نوک تپه‌ی پستی قرار داشت. می‌توانستی از آن بالا رودخانه، آغل و بعد گندمزار پوشیده از گل‌های لوبیای قرمز را که فرا رسیدن فصل درو را مژده می‌داد، ببینی.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ماهی‌های قرمز

داستان کوتاه ماهی‌های قرمز
احد بلوموف رییس شعبه‌ی یکی از بانک‌های شهر دوشنبه برخلاف اکثر مردم شهر و حتی اعضای خانواده‌اش که از آمدن عید نوروز خوشحال بودند، خوشحال که نبود هیچ، کاملا هم ناراحت نشان می‌داد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه وصیت‌ها و خواسته‌های عجیب اسکندر

داستان کوتاه وصیت‌ها و خواسته‌های عجیب اسکندر
پادشاه بزرگ یونان، الکساندر، پس از تسخیر کردن حکومت‌های پادشاهی بسیار، در حال بازگشت به وطن خود بود. در بین راه بیمار شد و به مدت چند ماه بستری گردید.
دنباله‌ی نوشته