داستان کوتاه آن سوی پنجره‌ی بیمارستان

داستان کوتاه آن سوی پنجره‌ی بیمارستان
در بیمارستانی، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه خوشبینی و انتظار مثبت

داستان کوتاه خوشبینی و انتظار مثبت
گفته می‌شود که بیشتر اوقات سقراط جلوی دروازه‌ی شهر آتن می‌نشست و به غریبه‌ها خوشامد می‌گفت. روزی غریبه‌ای نزد او رفت و گفت: من می‌خواهم در شهر شما ساکن شوم. این‌جا چگونه مردمی دارد؟
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه لیوان آب و مشکلات زندگی

داستان کوتاه لیوان آب و مشکلات زندگی
استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند: پنجاه گرم، صد گرم و...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه انشا درباره‌ی یک لقمه نان حلال

داستان کوتاه انشا درباره‌ی یک لقمه نان حلال
نان حلال خیلی خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم. مثل آقا تقی. آقا تقی یک ماست‌بندی دارد. او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت می‌دهد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه ملانصرالدین و شمع

داستان کوتاه ملانصرالدین و شمع
در نزدیکی ده ملانصرالدین، مکان مرتفعی بود که شب‌ها باد می‌آمد و فوق‌العاده سرد می‌شد. دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آن‌که از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو می‌دهیم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سگ دست‌آموز

داستان کوتاه سگ دست‌آموز
پادشاهی، سگان تربیت شده‌ای در زنجیر داشت که هر یک به هیبت گرازی بود. پادشاه این سگ‌ها را برای از بین بردن مخالفان دربند کرده بود‌. اگر کسی با اوامر شاه مخالفت می‌کرد ماموران شاه آن شخص را جلوی سگان می‌انداختند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه هیچ رویدادی بی‌دلیل نیست

داستان کوتاه هیچ رویدادی بی‌دلیل نیست
کشیش تازه‌کار و همسرش برای نخستین ماموریت و خدمت خود کـه بازگشایی کلیسایی در حومه‌ی بروکلین (شهر نیویورک) بود، در اوایل ماه اکتبر وارد شهر شدند. زمانی که کلیسا را دیدند، دلشان از شور و شوق آکنده بود.
دنباله‌ی نوشته